جنوبو ميگم. هنوزم نميدونم چرا اون شب گريه کردم. خدمم مونده بودم از کجا اومد.
منظورم از اونور خوب بود.علامت تعجب رو نديدي؟مگه حال خودم خوبه؟
ولي صبح نميدونم چرا شارژ بودم
اگه يه روز آقامون بياد و ما نباشيم؟
اگه جزو اون دسته اي هم که دوباره زنده ميشن و به کمک آقاشون ميرن نباشيم؟
اگه لياقت نداشته باشيم حتي يه لحظه از حضور آقا رو درک نکنيم؟(هرچند الان هم حضور دارن ولي خب امثال من عقلمون به چشممونه ديگه. فقط نور و گرماي حضورشو نميخايم. ميخايم خود آفتابم ببينيم.)
اونوقت چي ميشه؟ اسم امثال منو چي ميشه گذاشت؟
کاشکي ميتونستم دوباره مثل اون شب گريه کنم.
چقدر اين روزا حالت خوبه! حال خوب منم خوبتر! ميکني با اين نوشته هات!
سلام عليکم
اينجا تهران است ...
و ديگر تحمل دوري حضرت ماه را ندارد ...
نفس بدون شما کشيدن سخت است
در شهر بدون يار بودن سخت است
جانان شما ماه شب تار مني
در شهر بدون ماه بودن سخت است
دعا بفرمائيد ..
يه موقه ها انقدر دچار روزمرگي هامون ميشيم که يادمون ميره منتظر يکي هستيم.
چرا؟
چرااااااااا يکي از نظراتت رو تو وبم پاک کردي؟
مگه موردي داشت؟