سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( دوشنبه 89/11/25 :: ساعت 7:27 عصر)


قدر تو از آن مایه فزون است که مردم...باشند به صد دفتر از اوصاف تو قانع

مهمانی ت تمام شد آقا...

الحق که میزبانیت حرف ندارد...

از کدام لطفت بگویم؟

از لحظه ای که وارد حرم شدم و روضه عمویت عباس داشت خوانده میشد... که یادم افتاد اذن دخول حرم تو یا ابالفضله...:(

از همان لحظه های روز اول که در زدند و فیش غذای حرم را برای ظهر 22 بهمن، با احترام تقدیم کردند!

از شکلاتی که وقت خواندن نماز زیارت روی کتاب دعایم که دستم بود قرار گرفت و آخرش هم نصیب طفلی شد!

از راه پیمایی 22 بهمنی که در کنارت تجربه کردم...

از نماز جمعه ای که تمام حواسم به غذای ظهر بود!

از مهمانسرایی که مرا یاد مضیف العباس می انداخت و حرم ساقی و...

از غذایی که طعمش انقدر لذیذ بود که تا بحال به عمرم ندیده بودم...

ای دوست خوش آمدی تو بر سفره دوست...این دوست که مهر اوست در هر رگ و پوست

ای زائر حضرت رضا(ع) فیض تمام...در سفره پر رحمت و بی منت اوست


از بارانی که روز شهادت نوه ات بارید...

از بهشت ثامن و مزار شهید ضابط...

از بالای سر و ...

 

از شیخ طبرسی و پیر پالان دوز...

مقبره شیخ طبرسی

مقبره پیر پالان دوز

از 9 ربیع و...

 

از یا ایها العزیز و ...

پر کن دوباره کِیْل مرا ایها العزیز

آخر کجا روم به کجا ایها العزیز

رو از من شکسته مگردان که سال‌هاست

رو کرده‌ام به سوی شما ایها العزیز

جان را گرفته‌ام به سردست و آمدم

از کوره راه‌های بلا ایها العزیز

وادی به وادی آمده‌‌ام از درت مران

وا کن دری به روی گدا ایها العزیز

چیزی که از بزرگی تو کم نمی‌شود

این کاسه را ... فاوف لنا... ایها العزیز

خالی‌تر از دو چشم من این جان نیمه جان

محتاج یک نگاه تو یا ایها العزیز

- ما- جان و مال باختگان را رها مکن

بگذار بگذرد شب ما ایها العزیز

دستم تهی است... راه بیابان گرفته‌ام

دست من و نگاه شما ایها العزیز

ببخش مولا مهمان بدی بودم... کنارت... ببخش...

 

پ.ن: سادات خانوم یه موجی راه انداختن برا دهه فجر! اینم عکسای ما از راهپیمایی در جوار سلطان...


التماس دعای فرج... یا علی...






سفارش تبلیغ
صبا ویژن