سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( یکشنبه 90/1/14 :: ساعت 2:39 عصر)


گوشه ای زانو بغل کرده ام و نظاره می کنم...

یکی می رود

یکی می آید

یکی می رود

یکی می آید

نصیبم ازین رفت و آمد ها اشک است و ...

دلی که شرحه شرحه شده مدام گلوله ای از آتش به سمتش پرت می شود...


پ.ن: خیلی دوست دارم وقتی یکی از دوستام میره سفرهای زیارتیه اون وره آبی مث خودم گوشیشو میبره و من میتونم براش مسیج بزنم! حس لذت بخشیه... اون حس مضاعف میشه وقتی طرف جوابتو با کمال خونسردی میده و انگار نه انگار که اون وره آبه! یعنی من کشته ی این مرامت شدم کبلایی خودنویس!

پ.ن: موندم برم یا بمونم... ناخاسته زیر بار کلماتش له میشم بعضی وقتها... خدایا صبر جزیلی عنایت کن!:(


التماس دعای فرج... یا علی...






سفارش تبلیغ
صبا ویژن