سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( سه شنبه 90/7/26 :: ساعت 11:16 صبح)


مسیر طولانی بود و گنبد طوری مشخص نبود که تشخیص بدهم به کدامین حرم نزدیک میشوم...

فکر میکردم اول از حضرتِ سقا  اذن بگیریم تا بیاییم برای عرضِ ارادت...

اما همین که پایم را درون حیاط گذاشتم، متوجه شدم که...

نه...

حرمِ سقا نیست...

قلبم داشت منفجر می شد...

بدون مقدمه خودم را درون صحنت دیده بودم...

آتشِ قلبم شعله می کشید...

جلوی درِ حرم دو زانو نشستم و با نگاهم و بارانِ چشمانم رخصت طلبیدم...

نزدیک ضریح شدم و سرمای شبکه های ضریح، آبی بود که روی شعله های آتشِ قلبم ریختی...

ضریح را در آغوش گرفتم و با تمامِ وجود حس کردم نگاهت را...

مهربان اربابم...

رخصتم می دهی؟


پ.ن: چهل روز مانده تا محرّم...


التماس دعای فرج... یا علی علیه السلام...






سفارش تبلیغ
صبا ویژن