سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( چهارشنبه 90/12/10 :: ساعت 12:45 عصر)


روی داشبورد ماشین بود...

سرمو نزدیک شیشه بردم و از وسط شروع کردم به خوندن

...مشهدی محمد رضا کریمی...

90 سالش بود و فقط مشهد رو دیده بود... اونم تا جاییکه یادم میاد مربوط به سالهای زندگیه من نبوده!

اون وقت من که نوه ش بودم...

وقتی میرم زیارت... بابا زنگ میزنه و میگه برا مامانم نماز بخون... حالا ازین به بعد باباش رو هم...

...پدر شهید نادر کریمی...

عموی بی معرفتم که میگن منو خیلی دوست داشته اما یه بارم بعد این همه سال نیمده تو خوابم...

...از طرف فرزندان...

بابام هم مثل مامانم یتیم شد...

چند روز قبلش بود که مامانم یتیم بودنش رو به بابام یادآوری میکرد...حالا...

...از طرف خانواده های...

هر چی فامیلی بوده ردیف کردن... فکر نکنم کسی مونده باشه تو شهرمون که اسمش نباشه!!

...عکس عموم و بابابزرگم اصلا کیفیت نداره...

تو دلم دارم غر میزنم به اونی که این اعلامیه رو درست کرده...

میرم اول اعلامیه...

برق از سرم می پره...

عاقبت زین دار فانی پر کشیدم یا حسین

عشق تو مهر علی در سینه دارم یا حسین

چون در این وادی غریبم جان زهرا مادرت

هر شب جمعه گذر کن بر مزارم یا حسین

همون شعری که بی نهایت دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسن...

 

پ.ن: دوشنبه 15 اسفند سالگرد شهید گمنامم هست... خانم هایی که تمایل دارن 1شنبه بیان خبر بدن که مثل پارسال نشه و گلایه کنن ازم...






سفارش تبلیغ
صبا ویژن