سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( دوشنبه 91/7/24 :: ساعت 7:52 عصر)


مراسم سال تحویلِ اسپند از بقیه روستاها بهتر بود... حاج آقا شفیعی سخنرانی داشتن و مداحِ گروه هم مداحی...

دعای توسل شروع شد... کنار ط.عین بودم و مدام ساعت رو نگاه میکردم که ببینم کِی سال تحویل میشه...




فراز آخر دعا بود و ایستاده بودیم که... سال ِ 91 رو شروع کردیم با نام صاحبمون...

اهالی شیرینی آورده بودن و پخش کردیم و هدایایی هم بهشون دادیم...

وقت ِ دیده بوسی و تبریک رسیده بود! منم به شدت سرماخورده! جوون ها رو که راحت بودم باهاشون و میگفتم سرماخورده م ولی پیرترها رو باید دستشون رو میبوسیدیم!

یه رسمی دارن که به جای روبوسی دست می بوسن! اول دستتو میبوسن و ناخودآگاه دستشون رو میارن جلوی دهنت و توام باید دستشون رو ببوسی! به همین راحتی!:دی

فنچول ها هم تو عالم خودشون بودن و برا خودشون یه سفره انداخته بودن...


 

بعد از مراسم با چند تا از خانومای روستا رفتیم سر خاک امواتشون فاتحه خونی...


 

آقای شفیعی صدامون کردن که با هم بریم عید دیدنی... دم ِ هر خونه میگفتن استثناعن اینجا شما مقدم هستید و زودتر از ایشون وارد میشدیم...

هر خونه ای میرفتیم یه شربت خاص میذاشتن جلومون... انگار مُد شده بود اون شربته اونجا... تصمیم گرفتیم هر خونه ای میریم به نوبت یکی مون شربت نخوره تا از ترکیدن کمی جلوگیری بشه!

هر جا که مردشون خونه نبود فقط ما سه تا میرفتیم و آقای شفیعی میگفتن خدا صبرتون بده و خودشون از شربت خوردن فرار میکردن!!

از همه بیشتر کپرِ آقا باقر چسبید... برامون خرما و آب خنک آوردن...


 

گوشه ی کپر وسیله ی خُس بافی بود و فردِ مذکور رو به هوسِ بافتن واداشت! حیف که نمیتونم بگم حین بافتن چه اتفاقایی افتاد:دی


 

بعد رفتیم باغچه ی‌ آقا باقر... خانومش برامون یه گیاه چید و گفت برا گلودرد خیلی خوبه... صدای منو که دیده بود دواشو داد بهم!




آقا باقر هم از مشک، آب ِ خنک داد به آقایون و بردشون اون سمت باغچه و ما راحتتر مشغول عکاسی شدیم!







صدای اذان اومد و بدین گونه عید دیدنی تمام گشت و ما از خوردن بقیه ی شربت ها نجات یافتیم!!

بعد از نماز گفتیم یه روز بچه ها از دستمون نفس راحت بکشن(مدیونید اگه فک کنید میخاسیم روز عیدی با دوستامون باشیم) و پیاده با آقای شفیعی راهی دهیج شدیم...

وسط ِ راه یه نیسان بهمون رسید و نگه داشت... آقای شفیعی این بار گفتن من مقدمم و رفتن جلو و ما سه تا پریدیم پشت ماشین و کلی ذوق کردیم ازین امداد الهی!



اهالی اسپند یه بز برای خاطر آقای شفیعی کشته بودن و با گوشتش روز اول سال، جهادگرها آبگوشتی زدن به تن!






سفارش تبلیغ
صبا ویژن