سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( سه شنبه 87/7/16 :: ساعت 2:45 عصر)



خداوندا بسی حسرت کشیدیم.......به شهر پاک پیغمبر رسیدیم

مدینه آمدیم اما دریغا.....................که قبر حضرت زهرا ندیدیم

 

سلام...

با ادامه ماجرای سفر عمره همراه باشید...

 

مناسبتهایی که توی مدینه بودم برام خیلی ارزشمند بود...

شهادت امام موسی کاظم(ع)...

وفات حضرت ابوطالب...

شب مبعث...روز مبعث...

و روزی که به مکه رسیدیم مصادف شده بود با حرکت امام حسین(ع) از مدینه به مکه!!! (واااااااای...ارباب......)

مناسبتایی هم که توی مکه بودم خیلی ارزشمند بود...

اول شعبان و روز باز شدن در کعبه...

(یابن الحسن اگر که در کعبه...........ولی در خانه تو همیشه باز است)

روزی که روزه ماه رمضان واجب شد...

میلاد امام حسین(ع)....(بهترین عیدی توی عمرم بود)

میلاد حضرت عباس(ع)....

.

.

.

 

الحمد لله رب العالمین....

 

کلیک کنید =>>>

 

حضور آخرین در روضه النبی... یه گوشه کنار یه ستون ، اعمال روز مبعث رو انجام میدادم(تف به ریا!!)... که یهو دیدم یه پارتیشن کشیدن و نمیذارن توی محدود روضه وارد شیم!!...قلبم ایستاد!!...گفتم یا رسول الله.....باید با حسرت راهی مکه شم؟!؟! اشک بود که بی اختیار گونه هام رو نوازش میکرد..یا زهرا...

به یکی از شرطه ها گفتم اجازه بده منم برم..گفت برو بعد از نماز بیا!!! گفتم ما داریم میریم مکه ، دیگه نیستیم!! قبول نکرد...

یکی دیگه از شرطه ها اومد... به اون گفتم....اشکای منو که دید دلش انگاری سوخت!! بهم گفت از خروج اضطراری برو...سر از پا نمیشناختم... و جعلنا...  میخوندم و میرفتم...(این آیه وجعلنا من بین ایدیهم... عجب ورد زبونمون شده بود اونجا!! همش میخوندیم و چشمشون رو میبستیم!:دی )

یهو دیدم وارد روضه شدم....آقا جون ممنون.....میخواستم روی ماهش رو ببوسم!!..... ولی.....سریع نماز خوندم و با چشای خیس....با دل داغون...با حسرتی که داشت لحظه های آخر میموند توی دلم وداع کردم....

 

یعنی دوباره این چشای گناهکار لیاقت دیدن پیدا میکنه؟!؟!؟!؟



 

 


 









پ.ن :

مامانیم داره میره کربلا.......(البته از نوع نتی!)

من موندم و حسرت و اشک و گریه.....

یا علی






سفارش تبلیغ
صبا ویژن