سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( شنبه 88/3/30 :: ساعت 8:0 صبح)

 

 

کاش امروزم میتونستم مثل پارسال بیام و کادوی تولدم رو ازت بگیرم...

اما حیف که این امتحانا دقیقا از امروز شروع شده...

اونم اولیش که اصلا ازش خوشم نمیاد...!!

چه تولدی شده...!!!

ولی میدونم من که نمیتونم بیام ، خودت حتما میای...مگه نه؟!؟

 

توی کتابی که بهم داده بود ، خوندم :

قلبم کاروانسرایی قدیمی است... من اما صاحبش نیستم... صاحب این کاروانسرا هم اوست! کلیدش را به من نمیدهد...

درها را خودش می بندد ، خودش باز میکند... اختیار داری اش با اوست...اجازه ی همه چیز...

نمیگذارد ، نمیگذارد درنگ هیچ مسافری طولانی شود در کاروانسرای قلبم...

بیرون میکند....همه جا را برای خودش می خواهد... همه حجره ها را...خالی خالی...

و روزی که دیگر هیچ کس در کاروانسرا نباشد او داخل می شود...

 

 

و الان با تمام وجود درک میکنم که «الهی و ربی من لی غیرک»...

 

زیباس... نه...؟!






سفارش تبلیغ
صبا ویژن