سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( جمعه 89/4/4 :: ساعت 4:5 عصر)



نجوای دلم شده :

ای که مرا خوانده ای... راه نشانم بده

 

چطور توی دلم افتاد نمیدونم...

فقط میدونم که خودت باید نشونم بدی...

میدی؟!

 

چقدر دلم تنگ شده برای...

اینم یه فرصته دیگه س...

بخواه که بتونم بهترین استفاده رو ببرم...

 

به داده هات شکر، به نداده هاتم...

خودت که میدونی اگه نعمتی رو میخوام برای...

بازم شکــــــــــــــــــــرت!

 

پ.ن : میلاد پدرمون، عزیز دل ریحانة الرسول مبارک...

پ.ن : دعا کنید برای ظهور یار...

 




ساقی رضوان ( یکشنبه 89/3/30 :: ساعت 9:0 صبح)




یک سال دیگه هم سپری شد...
این یک سال هم مث سال های دیگه پر بود از...
گناه...
دوری ازت...
نافرمانیت...
بی معرفتی...
ناشکری نعمتهات...
بی طاقتی امتحانات...
آخه به اینم میگن بنده...؟!

سال خوبی بود برای...
نزدیکی بهت...
هشتِ هشتِ هشتاد و هشت و حرم امام رضاش...
عید غدیر و نجفش...
فارغ التحصیل شدنش...
عمه شدنش...
غروب جمعه و شلمچه ش...
اما کیه که قدر بدونه...؟!
کیه که یادش بمونه چقد بهش لطف کردی...؟!

میدونم کدوم کفه ترازوم سنگین تره...
فقط نمیدونم یمینیم یا شمالی...
نمیدونم...
دلم فقط خوشه شفاعت دردانه ی عالمه...
به کرمت سنگینیشو نادیده بگیر...
الهی...
دستمو ول نکن...
بزار همیشه توی دستات بمونه تا بتونم بنده ت باشم...
تا بشم همونی که میخای...
تا نشم کسی که دل مولام رو میرنجونه...
تا بشم...

دلم میخاد امسالم توی روزی که سال تحویل زندگیمه برم گلزار شهدا...
اگه رام بدن...
شاید به خاطر اونا از خطاهام بگذری و این بشه بهترین هدیه ی سال جدید زندگیم!

 




ساقی رضوان ( دوشنبه 89/3/3 :: ساعت 9:8 عصر)

 

اله م!

زیباترین لحظه هایم زمانیست که با یاد تو سپری می شود...

آن گاه که دل با تو نجوا میکند و قلب برای تو می تپد و روح از سبکی به آسمان سرک می کشد...

اما...

اسباب گناه و غفلت از تو چه فراگیر شده...

انگار زمین و زمان کمر به غفلت من بسته اند...

و من چه ساده لوحانه...

محبوبم!

اگر گوشه چشمت نباشد، نیستی از آنِ من است...

اگر یادت نباشد، دلم مرده ای بیش نیست...

اگر عشقت نباشد، جانم پ‍‍ژمرده و هیچ است...

اگر...

ای همه چیزم!

صدای خسته و چشمان بغض آلودم را بشنو و ببین...

دستم به دامانت...

گدایت را دریاب...

 

پ.ن: خودم هم هنوز باور نمیکنم که برگشتم! سالروز آزادسازی خرمشهره و منم آزاد گشتم مثل خونین شهر!!!خدا میدونه چقد جهان آرا رو دوس دارم...

 




ساقی رضوان ( شنبه 88/11/17 :: ساعت 3:42 عصر)

 

 

محبوب من!

چه خوش است طعم عشق تو...

چه شوق آفرین است نگاه عاشقانه تو...

چه تکان دهنده است توجه مهرآمیز تو...

چه شیرین است زندگی در کنار تو و در زیر سایه لطف تو...

و چه لذت بخش است گرمای دست نوازش تو...

 

 

پ.ن : برای مدتی نامعلوم میرویم از این دنیا! (اما کامنتهامو میخونم!) شاید تا همیشه ... شاید تا مدت کوتاهی...دوست نداشتیم برویم اما روزگار است دیگر!!!

حلال کنید و دعا...یا علی...

 




ساقی رضوان ( چهارشنبه 88/8/27 :: ساعت 5:1 عصر)

 

 

این دل شکسته را جز دستهای مهربان تو درمانی نیست...

دلی که عمری به دنبال تو گشته مگر جز در میان دستهای تو قرار میگیرد؟!

ای کریم ترین کریمان!

روی من تنها به تو باز است

و دستم تنها به سوی تو دراز...

ضجه های من تنها در پیش توست

و سجود من تنها در پیشگاه تو...

من اینک امید از هر چه غیر تو بریده ام

و بر در خانه کرم تو به تضرع ایستاده ام...

ای زیبای عاشق زیبایی!...

 

 

پ.ن : سخت بود خیلی...سخت بود که جلوی چشمت...

پ.ن : میخاستم بگم منم برا خودم متاسفم...

پ.ن : خدا کنه بتونم وام دار کسی نباشم...خدایا خودت مدد کن...

پ.ن : شروع شد...بوی حج میاد...عرفه...حسین...احرام...حسین...طواف...حسین...سعی...حسین...

پ.ن : بوی کربلا میاد... محرم... تشنگی... خاک...خون...ارباب...

 

 

کربلا چنان خراب می کند که نتوان ساخت و چنان می سازد که نتوان خراب کرد

التماس دعای فرج...

 




ساقی رضوان ( یکشنبه 88/7/26 :: ساعت 1:43 عصر)

 

 

خدایا!

در زیر بار سنگین گناه ، دل خوشیم به دستهای مهربان توست...

قبل از آن که طوفان خشم تو حجاب از گناهان من کنار زند خود همه را ببخش...

خدایا!

تو میانجیگری مرا در نزد خویش بکن...

این چشم بهانه تو را می گیرد و اشک می ریزد...

غفورا... با من آن کن که تو شایسته آنی...

بحق کتاب سراسر نورت...

 

پ.ن : ای هشتمین ستاره هستی... چه می شود اگر... شکرت بر این نعمت سراسر عشق...چشم انتظارم به شدت!

پ.ن : زمین هم خودی نشان داد...شاید خوب باشد برای اینکه بفهمیم هر لحظه...

پ.ن : دخترا روزمون مبارک....

پ.ن : بی تابی بی حد و حصر شده...چه کند؟!

التماس دعای فرج...

 




ساقی رضوان ( چهارشنبه 88/7/8 :: ساعت 1:30 عصر)

 

خدایا تو چهره ای را که بر خاک عظمتت سائیده است سیاه می کنی؟!

تو دستهایی را که با هزاران امید به سویت برخاسته است به زنجیر می کشی؟!

نه

نه

نه

این از حضور جاودان عفو تو دور است!

ای مشتاق هر شتابنده!

به جلالت ، رهایم ساز از عذاب آتش و حرارت نار...

 

پ.ن : شرمنده بابت تاخیر... این جسم بعضیوقتا آدمو از پا درمیاره...

پ.ن : ترم آخر هم شروع شد... خدایا شکر به خاطر این 4 سال... خوب بود با تموم سختیها...با تموم معنویات...بد بود با تموم گناهها!!!

پ.ن : خیلی وقته که چشام به راهته....کاش دوباره یه نیم نگاهی...فرزانه... کاش یادت بیاد...کاش....

پ.ن : خدایا خودت برام بس باش.... 

 

یا علی...

 

 




ساقی رضوان ( شنبه 88/5/31 :: ساعت 12:1 عصر)

 

خدا!

خدا!

این نفس ، مرا به لبه پرتگاه می کشاند و هلاکم میکند...

این نفس ، بین من و عبادت تو

من و طاعت تو

من و عشق تو

من و تو

دیوار میکشد...

به تو شکایت میکنم از این نفس...

 

الهی اشکو الیک...

الهی اخرج حب الدنیا من قلبی...

 

 

پ.ن : تبریک میگم آغاز این ماه عزیز رو...دعا کنید بتونیم به خوبی استفاده کنیم از برکات این ماه...

التماس دعای ظهور....یا علی...

 




ساقی رضوان ( شنبه 87/11/26 :: ساعت 2:38 عصر)



بار خدایا!

در میان اهل بیت مضطری هم چون زینب در شب یازدهم محرم سراغ نداریم ،

تو را به اضطرار عمه ی مظلومه ی امام عصر در شب شام غریبان ،

به طواف او گرد سید ساجدان ،

به هروله او در میان خیمه های نیم سوخته ،

به سعی او در صفای نهر علقمه ،

به ناله ها و اشک یتیمانی که از ضرب تازیانه های دشمن به دامان عمه پناه می بردند ،

به نماز نشسته ی زینب در شام عاشورای 61 ،

به دستان بسته و پیشانی شکسته او...

در فرج منتقم خون شهید کربلا تعجیل فرما...

 

***اللهم عجل لولیک الفرج***

 

پ.ن : چگونه سپری میکنی این روزها را.... روزهایی که اصلا برای ما رنگ و بوی محرم و صفر و اربعین ندارد؟! چقدر ما بی وفاییم...!خدا کند که بیایی و از این............ آجرک الله یا بقیة الله...

پ.ن : حسین جانم دل تنگم هوای کربلا دارد.....شبی که زائرت باشم چقدر آن شب صفا دارد

پ.ن : چه زود زمان گذشت... پارسال این روزا و شبا... شده بودیم مهمون خاص بی بی.... پرنده  یادته؟! ینی میشه دوباره یه شب اربعین...

پ.ن : نمیدونم چطور دعای عرفه رو توی صحرای عرفات خوندی که ارباب توی مراسم چهلمش دعوتت کرد پیش خودش...

پ.ن : خدایا! اینبار چله نشینه عشق تو شدم... گردت میگردم...میگردم و میگردم...تا برسم به آغوشت... آنقدر آتش این عشق در درونم شعله ور شده که سکوت بهترین راه چاره اس...!

پ.ن : آقای مهربانم! لطفت اینبار هم به دادم رسید... در آن بحبوحه ی سرگردانی و مجنونی...

 

بر در خانه ات اسیرم...

 

کاش پرنده ای بودم در جوارت...

 

 

التماس دعا...یا حسین...

 

 

 




ساقی رضوان ( سه شنبه 87/9/5 :: ساعت 3:32 عصر)

 

 

خدایا!

کدام چشم امیدواری را تو گریان تحمل کرده ای؟!

ریزش کدام اشک امید آغشته ای را تو تاب آورده ای ؟!

مگر من به غیر تو می شناسم؟!

مگر دل به معشوق دیگری داده ام؟!

مگر پیشانی بر خاک دیگری سائیده ام؟!

که امید به غیر تو داشته باشم؟!

چگونه از تو بگریزم که تو مرا در بر گرفته ای؟!

ای آنکه اشک را قبل از اینکه بر زمین بریزد به دامن میگیری!

ثبت قلبی علی دینک...

 

پ.ن : خدا جوووووووووووووووووووووون امروز عجب تحویلی گرفتی.... اشکام نا خودآگاه باریدن گرفته بود... خدا جوووووووون شکر کدام نعمتتو به جا بیارم....برا کدوم لطفت نماز شکر بخونم؟!......خدایا از یادم نبر که همیشه شکر گذارت باشم.....

پ.ن : خب تو که میدونستی یه کلام میگفتی انقدر اشکامو نمیدیدی....تو با اون دوستات!....خوشت اومده بودا....همیشه...تا ابد مدیونتم....میدونستی؟! امروز اگه پیشت نیومده بودم دق میکردم....آخرشم که مسجد الجواد.....یا امام رضا.....

پ.ن : مهدیم....میدونم که خودت خواستی که دیشب اون کتابو از کمدم بیارم بیرون و امروز که این همه.......بخونمش....اگه تو نگاهم نکنی فنا میشم!!!.....هوامو داشته باش تا ظهورت....!انفجار می خوام ازت.....از همونا که روبروی کعبه.....واااااااااای مهدی جان ینی دوباره.....!

پ.ن : برای فهمیدن حرفام زیاد فکر نکنید(کنجکاوی!)....وقتش که برسه از همه چی مطلع میشید!!!دعام کنید....یا علی...

 




<      1   2   3   4   5   >>   >


سفارش تبلیغ
صبا ویژن