هر چند پر شکسته شدي و نمي پري
اما هنوز مثل هميشه کبوتري
شکر خدا که پا شدي و راه مي روي
انگار خانمم کمي امروز بهتري
حتي براي دلخوشي ما ... چه خوب شد
مشغول کار خانه شدي روز آخري
شانه زدي به موي پريشان دخترم
مي خواستي نشان بدهي باز مادري
با اين قنوت نا متعادل چه مي کني؟
داري دعا به خانه ي همسايه مي بري؟
هر چند خنده مي کني از ديدنم ولي
با طرز راه رفتن خود گريه آوري
بانو تو را قسم به دلم احتياط کن
وقتي که دست جانب دستاس مي بري
کم کم بساط زندگيم جمع مي شود
آخر نگاه مي کني ام جور ديگري...