در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
به وقت صبح قيامت كه سر ز خاك برآرم به گفت و گوي تو خيزم به جست و جوي تو باشم
به مجمعي كه درآيند شاهدان دو عالم نظر به سوي تو دارم غلام روي تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوي موي تو باشم
حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم جمال حور نجويم دوان به سوي تو باشم
مي بهشت ننوشم ز دست ساقي رضوان مرا به باده چه حاجت كه مست روي تو باشم
هزار باديه سهلست با وجود تو رفتن و گر خلاف كنم سعديا به سوي تو باشم