• وبلاگ : نجواي شبانه
  • يادداشت : تني چند از فنچول هام!
  • نظرات : 10 خصوصي ، 51 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + منم ديگه 
    به به !به سلامتي گلِ بابا!
    مبارکا باژه:)))))
    ان شا الله با آقاتون بياين جهادي:))
    البته اگر مثه رابط اردوي نوروز90 ميخواين بياين،نياين بهتره!
    واسه اينکه، ما روستاي گارامون بوديم.با ماشين ميومديم و ميرفتيم.وقتي مي رسيديم روستاي اسپند جا مونو با بچه هاي اعزامي به روستاي اسپند عوض مي کرديم و پياده مي آمديم تا اونا کمتر خسته بشند(تف تو ريا رقيق تر شه، که البته به نظر همه پياده اومدن بهتر از فشرده اومدن وبالا وپائيين شدن بود به همين علت همه در پياده شدن و پيراهن آتيش زدن وريزعلي شدن بسيار جزوه السابقون بودند:)) )بعد ريحانه.م و همسر محترمشان که روحاني گروه بودند،جلو مي رفتند وما هم به دنبال اين دو بلبل عاشق مي رفتيم.من بودم وآسيه و زهره.م و...هيچي از آنجائي که زمان جهادي عيد بود وهوا هم دو نفره،کلاً ابر وباد ومه وخورشيد دست به دست هم داده بودند براي اين زوج جهادي و اينها فاصله شون کم کم با ما کيلومتري شد ما هم خسته و آويزون.ولي اينا تازه گرم صحبت.هيچي ديگه اينا تازه رسيدن به اولين کپرهاي روستاي دهيج تازه حاج آقا سرش رو برگردوند ببينه ما کجائيم؟زنده ايم يا تلف شديم؟البته در اين فاصله ما ودوستان بي کار نبوديم و شروع به تهيه ي فيلمي با گوشي و شوخي و...نموديم.
    پاسخ

    ممنون خاله:)) چرا پس امسال ازين فداركاريها نكرديد ما هي بايد پياده گز ميكرديم؟:دي ياد روز آخر افتادم ك مشغول تهيه فيلم و اينا بوديم با رييس:))