وبلاگ :
نجواي شبانه
يادداشت :
الهي اعتذاري اليک
نظرات :
7
خصوصي ،
45
عمومي
پارسي يار
: 2 علاقه ، 1 نظر
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
منم ديگه
روزي( که اين حکايت براي همين امروز مي باشد) خواهرمان به ما گفتندي که در خانه يک عنکبوت تپل ديدندي که بعد نديدني که کجا رفتندي!
در آن لحظه بود که ما چون مانند ايشان مهندسي کشاورزي نخوندندي که بابتش درس آفت شناسي پاس کرده باشنديم! سکته ي خفيف رد کردنديم و از براي يافتن و گرفتار کردنش با جاروي کهربايي، فاتحه اي نذر حضرت ام البنين کردنديم و پس از چند دقيقه عنکبوت را در سقف خانه مشاهده کردندي و عنکبوت را با جاروي کهربايي گرفتار کردندي( البته خواهرمان)!
نتيجه ي حکايت مينو زاکاني: خواهر يه نيگا دور برت بنداز! آدم هايي که نفس حق دارن زيادناااااا ! حالا نمي خوام بگم کي... مثلاً... حالا من نه يکي ديگه! حالا راهم دوره و نمي توني سر کلاس اخلاق من بياي از دوستان ديگر استفاده کن!
ساعت سه و نيم يه ميس بنداز يادم بي افته تو نماز شبم دعات کنم.
پاسخ
يني آخر ِ نمايشنامه نويسي ِ کودکي :دي