شب دکلمه خواندن فاطمه براي علي از دور دستها
نجواي نيمه شب فاطمه،اشک مظلومانه علي
نفسي على زفراتها محبوسة
جانم در ناله ها زنداني است.
يا ليتها خرجت مع الزفرات
كاش با اين ناله ها خارج ميشد.
لا خير بعدكِ في الحياة،
زندگي بعد از تو خيري ندارد و من.
وإنّما أبكي مخافة أن تطول حياتي
گريه ميکنم از ترس طولاني شدن عمرم.
کلميني فاطمه...کلميني فاطمه...و ناگهان زهرا نه، علي از دنيا رفت!