• وبلاگ : نجواي شبانه
  • يادداشت : کمي آهسته تر
  • نظرات : 4 خصوصي ، 34 عمومي
  • پارسي يار : 5 علاقه ، 2 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     
    نخير بانو
    شما را گفتم، که چه همسر مهرباني هستيد
    در مورد ايشان بود مي نوشتم چه شوهر مهرباني! :)
    پاسخ

    آها:))
    + الينا 
    چه عجب اين نقشبندان باجي يه جا پيداش شد !
    پاسخ

    فك كن!
    چه همسر مهرباني :)
    پاسخ

    چون نگفته آآآآآآآآآآآآآخ؟:))
    سلام
    واسه منم پيش اومد اما نه در حد خون اومدن... در حد بند اومدن نفس و سياه شدن صورت از درد!
    بروزم!
    پاسخ

    سلام...چه ضعيفه:دي
    چ عشقولانه :دي
    پاسخ

    واح!!
    + نقشبندان 
    دستو باس محکم فشار داد که خون ازش فواره بزنه!
    پاسخ

    يادم باشه اين دفعه ديدمت خين ريزي را بندازم با دستت:|
    اى بابا... البته ما تو خانوم ها هم اينطور محكم روبوسى و دست رو ديديم!
    پاسخ

    حداقل ميبينن طرف انگشتر داره يواش :(
    سلام
    چجور با حاج آقا دست دادن که اين طور شده؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
    به منم سر بزنيد و نظر بديد خوشحال ميشم.
    پاسخ

    سلام...چ ميدونم والا
    + حلما 
    نه !!!!!!
    يا علي مددي...
    پاسخ

    آره
    ياخدا
    پاسخ

    :-اس
    + قل سايه 

    سلام.

    پسر برادرم خيلي آروم دست ميداد. هميشه تاکيد ميکنم که محکم دست بده . اين دفعه با باباش دست داد و گفت عمه من به بابام رفتم بابام هم محکم دست نميده ! داداشم گفت ميخاي محکم دست بدم و دست برادرزاده من هم شد مث دست همسر شما - البته خفيفتر-!

    احتمالا ايشون هم يه عمه اي مث من داشتن

    پاسخ

    سلام برادر زاده ت انگشتر داشت؟ اگه ايشون انگشتر نداشتن اينطوري نميشد:)

    تو که باهوش بودي ساقي!

    خب از اين اتفاقي که نوشتي متعجب شدم ديگه. از قدرت و محبت زياد شخص مصافحه کننده.

    پاسخ

    آها! تعجب نداره که واقعيته :دي

    ئه تو هم اينجايي؟ :)

    تعجب کرديم خب

    پاسخ

    برا چي؟

    !!!!!!!!!!!!!

    پاسخ

    ها؟
       1   2   3      >