پيام
+
با سر رسيده اي بگو از پيکري كه نيست/از مصحف ورق ورق و پرپري كه نيست/شبها که سر به سردي اين خاک مي نهم/کو دست مهربان نوازشگري که نيست/بايد براي شستن گلزخمهاي تو/باشد گلاب و زمزمي و کوثري که نيست/تشخيص چشمهاي تو در اين شب کبود/مي خواست روشنايي چشم تري که نيست/دستي کشيد عمه به اين پلکها و گفت :/حالا شدي شبيه همان مادري که نيست/ديروز عصر داخل بازار شاميان/معلوم شد حکايت انگشتري که نيست
عطر ريحان
90/9/9
ساقي رضوان
حتي صبور قافله بي صبر مي شود/با خاطرات خسته ترين دختري كه نيست.....................
ساقي رضوان
ممنون مهاجري.... دل منم خيلي زياد برات..