سلام
اون وسط گريه ها و اشکها يادت نرو منو .
دنيا رو نميخام .آخرت و بهشت هم نه . يه چيزي..
من اما وسط گرفتاريهاي زندگي به فکرت هستم ( وسط منحني ميزان و جوي و ترانشه!)
دلم شکست..
اجرت با اباعبدلله....
راستي
زيارت امشبت قبول...
مختار:ببار کيان ..ببار ..بر کشته دشت نينوا بايد خون گريست نه اشک..ببار
تو چرا از قافله عشق جا ماندي؟
کيان: راه گم کردم ابو اسحاق
مختار:راه بلدي چون تو که راه را گم کند ،نا بلدان را چه گناه ؟
کيان: راه را بسته بودند از بيراهه رفتم هر چه تاختم مقصد را نيافتم،وقتي به نينوا
رسيدم خورشيد بر نيزه بود.
مختار: شرط عشق جنون است ما که مانديم ،مجنون نبوديم