سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( دوشنبه 85/4/19 :: ساعت 11:0 عصر)

 

 

 

 

خدایا تو این وقت شب ، ایستاده ام زیر آسمون تو ، که عکس سوسوی ستاره هاش توی دریای چشمام افتاده... دو دل بودم که بیام یا نه؟! یه دلم رو گذاشتم اون پایین... اما اون یکی دلم رو که مهرش کردند برای ورود به حریم کبریاییت گرفتم لابه لای انگشتام! می بینی تپش تند و یکنواختش رو ؟!

ای عزیز من ، حالا ایستاده ام اینجا زیر آسمون زیبای تو و می دونم حتی اگر آهسته تر از بال زدن سنجاقک ها از ته دلم به تو سلام کنم می شنوی که جوابمو بدی و همین برای من کافیه...

حالا بذار آغاز کنم مثنوی گریستن رو... بذار بگم اون پایین وقتی یه قدم از تو فاصله می گیرم چقدر زود گلدون احساسم زرد و پژمرده می شه... خشک می شه... برگهاش میریزه...بذار اعتراف کنم به درازی اون روزهایی که بین چشمهای من و نم نم دلگیر بارونت فاصله می افتاد...بذار اعتراف کنم به روزهایی که از سجاده سبز تو فاصله میگرفتم...بذار اعتراف کنم به اون روزهایی که خواب غفلت نمی گذاشت که با تو بگم...

خــــــــدایـــــــــــا... نجوای شبانه منو بشنوکه به تو محتاجم... خدایا به درگاهت اومدم و فقر و بی نواییم رو نزد تو آوردم... بیشتر از اون که به طاعت خودم امیدوار باشم به آمرزش تو دل بسته ام... چرا که آمرزش و مهربانی تو از گناهان من بیشتره...

ای عزیز من! ای مهربان من! ای خدای خــــــــوب من! حالا نگاه کن به دست تمنایی که قلب چاک خورده ام رو به تو پیش کش میکنه... من به تو محتاجم ، به تو محتاجم........

التماس دعا... یا علی... 

 






سفارش تبلیغ
صبا ویژن