دشمنم خواست مرا جانب مسجد ببرد
تا نفس داشت در آن معرکه زهرا نگذاشت
آن زماني که عدو فاطمه ام را مي زد
چاره اي صبر به من غير تماشا نگذاشت
اين دل امشب آشفته و سر در گم است بانو ... فقط خداي فاطمه مي داند امشب چه بغض سنگيني در اين حنجره خيمه زده است ...