خمخانه ايست پر مي و ساقي ما کريمرندان کم اند خواجه نگوئي که مي کم استاز زخم عشق گرچه دلم ريش شد وليناله نمي کنم که چنان ريش مرهم استبا جام مي دمي چو بر آريم خوش بودخاصه دمي که سيد سرمست همدمست