وبلاگ :
نجواي شبانه
يادداشت :
مضيف العباس
نظرات :
7
خصوصي ،
48
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
... وسطي
سلام . ياد يه خاطره افتادم: هتلمون روبه روي حرم حضرت ابوالفضل(ع) بود صبح روز آخر بعد از نماز از حرم بيرون زديم يادم اومد که مهر حرم هنوز تو دستمه وقت نبود برم تو و مهر رو تو جا مهري بذارم مونده بودم که چيکار کنم که ديدم خادم حرم داره نگام ميکنه. رفتم نزديکش و مهر رو بهش دادم گفتم ما داريم ميريم اگه ميشه شما بذاريدش .يه دفعه دلم گرفت که يعني يعني دارم بر ميگردم؟ ديگه حرم نميرم؟ ديگه تو دو راهي نميمونم که کدوم حرم برم؟ با يه حالت خاصي گفت : رفتيد مشهد سلام ما رو به امام رضا (ع) برسونيد. سرمو انداختم و رومو برگردوندم پايين حتي تاب نگاه کردن و جواب دادن رو هم نداشتم....
پاسخ
سلام... واي صبح آخر... :( دفعه اول انقدر عجله داشتيم كه نمازمونم فرادا خونديم...