• وبلاگ : نجواي شبانه
  • يادداشت : ستاره مي باره از آسمون...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + zaveh 
    سلام...
    ...يکي پهلويمان نشسته بود و به تصاوير چشم دوخته بود براي لحظه اي متوجه اش شدم چشمانش آماده باريدن بود .غبطه اش بردلم ماند چقدر حضور جسماني توفيقم ميشود اما لذت حضور روحاني مدتهاست که طعمش را نچشانده!
    پاسخ

    سلام... شايد من بودم!!:دي