• وبلاگ : نجواي شبانه
  • يادداشت : بزغاله
  • نظرات : 6 خصوصي ، 41 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محبوبه 

    بهترين و قشنگترين لحظه هاي زندگيم تو دوران كودكي و در روستامون رقم خورده.تمام سال انتظار ميكشيدم تا مدرسه تمام بشه و راهي روستامون بشم . خونه خاله و مادر بزرگ با دختر خاله و خونه بزرگ كه دور تا دوررش يا باغ مي ديدي يا كوه. مرغ و خروس و اردك گاو گوساله و گله گوسفند و...... .

    شبها باصداي برگ درختها و صدا ي جريان آب كه برات قشنگترين لالايي دنيا رو مي سرودند به خواب مي رفتي و صبحها با صداي قوقولي قوقوي خروسهاي ده از خواب پا ميشديم و روزهاي پر از شادي و هيجان تفريح و تلاش رو سپري ميكرديم فصل گيلاس چيني ، فصل سيب زميني و لوبيا چيني و فصل گردو چيني و..... دم غروب گله گوسفندي كه به صحرا رفته بود بر ميگشت هنگامه غروب مصادف ميشد با ورود گوسفندها و صداي بع بع گوسفندها و صداي زنگوله هاشون همه ي فضاي حياط رو پر ميكرد و تو اصلا صداي خودت رو هم تو اون شلوغي به سختي مي شنيدي. و بره هايي كه رها مي شدند تا بعد از چندين ساعت مادراشون و پيدا كنند و سيراب بشن. و اين لحظه ها ناب و زيباترينند

    اون روستايي كه شمارفتي شديد منو دلتنگ روستامون ميكرد چون حال و هواش بويي كه توي اون روستا بود مثل روستاي خودمون بود.

    پاسخ

    آخيييييييييييي..خاله محبوبه... چقد قشنگ گفته بودي...خيلي قشنگ...