• وبلاگ : نجواي شبانه
  • يادداشت : مَن الَّذي أيتمني
  • نظرات : 18 خصوصي ، 34 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 3 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محب اميرالمومنين 
    بسم رب الحسين
    مي گفت: چشم هايم ميان هيئت بسته شد ... ناگاه خيمه ها ديدم که شعله ور شده بودند ونظرم به يک مرد، نه ،نامرد وحشي سوار بر اسب افتاد که داشت به سمت دخترکي حمله مي برد ودخترک در بهت مانده بود ونمي دانست چه کند...
    و او سالهاست که شب شام غريبان غرق آن بهت است...