خداييش من خيلي تو حس رفتم بابت اين متن قشنگت ولي از اونجايي كه ذهن من سياله و حالت ماناييش كمه نميتونم خيلي تو اين پوزيشن باشم!![]()
ببين منو!
من رفتم اونجا بود اون پستت كه خيلي خيلي قشنگ باهات كل كل كردم،يه سري مسايل رو بيان كردم كه خوندنش لازمه!![]()
يه سري نكات در مورد متنت به ذهنم رسيد كه بد نيست خدمتتون عرض كنم جونم براتون بگه...:
من يادمه اون روزو اينكه ساقي گفت حرف دل خودشه. من كه يكي ديگه از دوستاي نزديكم همسفرش بود (حالا فكر كنين دوتا از دوستام برگشتن مكن بايد دوتا دوتا كادو ميخريدم
)ميخوام خودمو در قبال اون يكي دوستم توصيف كنم:
ما داشتيم از راهرو ميومديم پايين. وضع مالي اكيپمون ناجور خراب اندر خراب!!!هيچكدوممون راضي نشد واسه ثبت نام بره.پول نداشتيم كه.بريم بگيم چي چي؟!؟اما يكي از جمعمون گفت من مينويسم.پولشم جور ميشه!
نشون به اون نشون كه ما چند روز بعد داشتيم تو خونه پلو سبزي ميخورديم بچه ها زنگيدن به بانو كه من باشم.گفتم كيسته!؟پشت خط گفت من از بچه ها هستم.اسم حميده واسه مكه در اومده.گفتم:ايووووووووووول!!!!به به!....حاج خانم!!!حالا چرا به من ميزنگين!؟گفتن: گفتيم شايد با شماست!!!البته اينا فيلمشون بود!!!مي خواستن ما رو كباب كنن كه دست بر قضا كردن....
اي بابا!!!اينا رفتن مكه...دست ما رو هم گذاشتن تو حنا...![]()
پي نوشت
ديگه به انگيزه ت هم كه رسيدي منظورم اين جمله س:اصلا مهم ترين دليلش برا رفتن به دانشگاه همين بود!! اين انگيزه بود که تلاشش رو دو چندان ميکرد ....ديگه بشين سر درست....
خانوم سايتي....ببخشيد....خانوم ساقي!!!!![]()
داره سيستم ها دي سي ميشه فعلا....