• وبلاگ : نجواي شبانه
  • يادداشت : مدينه شهر پيغمبر...
  • نظرات : 7 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بانوي بهاري 

    و من با دو چشم خود ديدم که طناب بر دستان مردي بستند و چگونه او را در کوچه ها بردند که تنها مرد خدا بود. روح دردمندي بود.....

    "ناله هاي گريه آلود آن روح دردمند و تنها را مي شنوم،ناله هاي گريه آلود آن امام راستين و بزرگ را- كه همچون اين شيعه گمنام و غريبش- در كنار آن مدينه پليد و در فبل آن كوير بي فرياد، سر در حلقوم چاه مي برد و مي گريست".....

    خداييش چند نفرتون مي دونين اين جمله كي بوده!؟

    پاسخ

    شما با من كار داري يا با ديگران؟!؟!؟!؟!:دي