ساقی رضوان ( یکشنبه 91/11/15 :: ساعت 5:40 عصر)
هر وقت دل تنگ امام زمان شدید قرآن قرائت کنید...
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 91/10/4 :: ساعت 11:37 صبح)
نمیبینمتان دنبال امام که میگردم شرمنده شما می شوم یادم رفته صاحبی دارم که هست.................... |
ساقی رضوان ( پنج شنبه 91/3/11 :: ساعت 7:43 عصر)
... اسمش را گذاشته اند "رمان" اما معتقدم "تلنگر" بهترین اسمی است که می توان رویش گذاشت. کمی دیرتر از فصل زمستان شروع می شود و ادعاهای منتظرانِ آقا را به تصویر می کشد. افرادی که به ظاهر و به اعتقاد خود و بقیه، منتظر واقعی هستند. در فصل پاییز، منتظرانِ مدعی را محک می زند و تک تک شان را در موقعیتی قرار می دهد که همین الان آقا قرار است ظهور کند و آن ها بهانه تراشی می کنند و بهشان ثابت می شود که فقط لقلقه ی زبانشان است که "آقا بیا". در فصل تابستان، خواننده را به عمقِ اعمالش می برد تا فقط یک عملِ "خالص" پیدا کند... فصل بهار، با چشمانت بازی می کند و اشکت را در می آورد... منتظران واقعی را نشانت می دهد. علامه مجلسی، علامه حلی و کربلایی محمد قفل ساز. ماجرای کربلایی محمد از همه بیشتر دلت را حال می آورد همان طور که مشغول اشک ریختنی... کربلایی محمد، ماجرای حضور آقا در مغازه ی نقلی و محقرش را با زبان ساده و دل نشینَ ش شرح می دهد و می گوید: ... یکی از کرامت های آقا -قربونشون برم- اینه که چای خوردن با بنده های حقیر و کوچولو رو ازشون مضایقه نمیکنن... یا جای دیگر می گوید: لطف و مهربونی آقا یه جوریه که در مورد آرزوهای معنوی نمیذارن آدم حسرت به دل بمونه... خودشون هم که هیچ شب جمعه ای، زیارت جدّ مظلومشون، حضرت اباعبدالله رو از دست نمیدن. تار می بینی و شرمنده ای، در عین حال بالیدی به آقای به این مهربانی و قند در دلت آب شده... |
ساقی رضوان ( جمعه 91/2/29 :: ساعت 1:14 عصر)
بعد از اون 2 شنبه ی به یاد موندنی مطمئنم که وقتی میای من نیستم... |
ساقی رضوان ( یکشنبه 91/1/13 :: ساعت 10:39 صبح)
تا شاید عطر حضورت را با قطره های باران به لحظه هایم بپاشم... |
ساقی رضوان ( چهارشنبه 90/11/26 :: ساعت 10:33 صبح)
بال هایم کو؟ |
ساقی رضوان ( سه شنبه 90/11/11 :: ساعت 9:7 عصر)
سر گذاشته ای به در حرم چشم دوخته ای به شش گوشه ی چوبی شال عزا به گردن انداخته ای خوش آمد می گویی به عزادارن سرت سلامت آقای من یتیم شدنت تسلیت، مهربان مولایم... |
ساقی رضوان ( شنبه 90/5/29 :: ساعت 10:50 صبح)
دیشب دلم گرمای نگاه شما را خواست دلم صلابت صدای شما را خواست دلم خواست دستتان روی سرم کشیده شود چقدر جای خالی تان را لمس کردم چقدر نبودتان مانند تیغ بود بر گلویم چقدر حس کردم یتیمم و بی صاحب... دیشب چقدر... آقا جونم مهربونم کی می آیی؟
|
ساقی رضوان ( شنبه 90/5/22 :: ساعت 5:48 عصر)
مهمانت که می شوم خیالم راحت است که اگر هم نگویم... مثل این بار نگفتم اما از دلم خواندی... خواندی که دلم... هیئت را برایم آوردی... نشستم و حسابی لذت بردم... صاحب خانه که تو باشی دگر مرا غمی نیست...
|
ساقی رضوان ( شنبه 90/4/4 :: ساعت 3:2 عصر)
بهار رفت ولی بهار دلمان نیامده هنوز...
|