ساقی رضوان ( دوشنبه 89/11/18 :: ساعت 9:31 عصر)
قطارهای عازم شمال شرق می روند / دقیقه های بی تو مثل باد و برق می روند مرا طلای گنبد تو بی قرار می کند / کسی مرا به دوش ابرها سوار می کند به این امید، ضامن رئوف، تا ببیندت / هی آهوان بچه دار را شکار می کند
آقای من! اذن به یک لحظه نگاهم بده... بعد از 5 ماه دوری ازت... الحمدلله... پ.ن: با اینکه هفته پیش اذنم رو از خواهرش گرفتم ولی بازم دلم میخواد قبل رفتن برم پیشش... خدا کنه بشه... ان شاءالله نائب الزیارة خواهم بود به شرط توفیق... پ.ن: سینه زدن با " یاحسین " ؛ برای ما عالمیه / قرار بعدی مون باشه ؛ تو شبهای فاطمیه التماس دعای فرج... یا علی... |
ساقی رضوان ( دوشنبه 89/7/26 :: ساعت 1:21 عصر)
از قــلب من یه پنجــــــره وا کن به پنجره فولـــــاد من دل دادم، دلِ منو پیدا کن تو صحن گوهرشاد
پ.ن: تبریک میگم میلاد ولی نعمتمون رو...انشاءالله عیدی بگیریم از خواهرش... پ.ن: تو رو میخوام میدونی که بی بهونه نیومدم... پ.ن: یادِ پارسال همچین موقعی، صحن آزادی به خیر...
التماس دعای فرج...یا علی...
|
ساقی رضوان ( شنبه 89/6/20 :: ساعت 9:48 عصر)
به سر سپهر برین را بود هوای پریدن بدان امید که گردد به خاک کوی تو ملحق
پ.ن: جای همگی سبز! تا جایی که ذهن یاری میکرد یاد دوستان بودم... پ.ن: این بیت یکی از بیت هایی هست که روی دیوارهای نزدیک ضریح نوشته شده... خیلی دوست دارم اون شعرا رو... بیشتر به خاطر اینکه باید کلی کلنجار بری تا بفهمی چی نوشته! چون مرتب نوشته نشده! پ.ن: اساسی چسبید نماز عید فطر... پ.ن: درسته که نشد مث همیشه باشه اما یه فرق اساسی و مهم داشت برام و اونم حضور دوستانی بود که همشون بهتر از خودم بودن! از همین تریبون میگم که خیلی خوشحالم کنارتون بودم! سعادتی بود بس بزرگ! البته اگه باز نگید تو که همش تنها میپری!!:دی
التماس دعای فرج...یا علی...
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 89/6/15 :: ساعت 11:43 صبح)
دلم گرفته، گرفته دلم بهانه ی تو گرفته عجیب سراغ، سراغ خانه ی تو دهاتیم، سخن دیگری نمی دانم آهای ضامن آهو، کجاست شانه ی تو؟
پنج ماهو دو روز است که از شما دورم! سخت است مولای من...سخت است فراق شما... وقتی گدایی را مدتی کمک کنی و دستش بگیری...بد عادت می شود و ... چه سخت گذشت روزهای فراق... ماه رجب که جای خود! اگر اعتکاف نبود حتما دیووانه می شدم! مولای خوبم! اذن دخولم را از خواهرت گرفته ام... گنهکارم... ولی وقتی اسم خواهرت که به میان بیاید میدانم که نه نمی گویی... می آیم تا صلوات خاصه را از حرمت آغاز کنم... سپاس به خاطر تمام مهربانی هایت...سپاس...
پ.ن: راهیِ مشهد الرضا هستم...اولین بار است که انشاءالله نماز عید فطر را در حضورش خواهم خواند...حلال کنید و دعا...
التماس دعای فرج...یا علی...
|
ساقی رضوان ( چهارشنبه 89/4/16 :: ساعت 10:39 صبح)
ای حرمت ملجأ درماندگان لایق وصل تو که من نیستم اذن به یک لحظه نگاهم بده رضا جان...
پ.ن: ریحانه سادات! یادته اینجا نشسته بودیم و گفتی انگار آسمونشو با آبرنگ کشیدن؟! پ.ن: اربابم! دیدن ضریحت در خواب هم حلاوت دارد...همان طور که در بیداری اشک روانه است در خواب هم...شکرت...
|
ساقی رضوان ( جمعه 88/8/8 :: ساعت 10:0 صبح)
با یک بغل ستاره به پابوست آمدم..............مولای من دوباره به پابوست آمدم ارزنده مقام تو چیزی نباشم......................با شعر و استعاره به پابوست آمدم اینجا اشاره کمتر از آواز و گریه نیست...........من با هزار اشاره به پابوست آمدم آقا، سلام! جان جوادت، ردم مکن........دائم به ذات پاکت ارادت، ردم مکن آقا مرا به گوشه چشمی نگاه کن............لطفی به این شکسته دل روسیاه کن رحمی نما به حالت محزون و مضطرم...........مگذار دست خالی ازین خانه بگذرم عمری اگرچه معصیت آلوده زیستم................مولای خوب کمتر از آهو که نیستم
پ.ن : اگه تو ردم کنی کجا برم؟! دلم خوشه شب تولدت......مولا مددی..... پ.ن : محرمی کاش میشد مسافرت بودم.....
التماس دعای فرج...
|
ساقی رضوان ( شنبه 87/8/18 :: ساعت 3:6 عصر)
از پردگیان عرش گرد حرمت...........آوای خوش رضا رضا می شنوم با دیده ای نمناک از گرد راه می آیم... می آیم تا غم های در گلو مانده را با تو بگویم... تا بر آستان آسمانیت بوسه بزنم... آنگاه که از دور می آیم و در اولین نگاه ، گنبد طلایی تو را می بینم ، پرنده روحم به هوای وصل تو بال می زند... اشکم جاری می شود... خوش به حال کبوتران سفید بال حرمت... کاش مرا نیز بالی بود....
آقا ضامنم باش..از همه جا رانده ام... از همه دل بریده ام..دستگیرم باش...آمده ام تا دل در حریمت بندم ... تا گره های دل مرا تو بگشایی...پنجره های تو از جنس مهربانی و عشق است... بار الها ! سفری را آغاز کرده ام تا درعشقت سهیم باشم...
گر سر بنهی به درگهش با اخلاص..........هر عقده ز کار بسته ات وا گردد
پ.ن : تولد ولی نعمتمون... آقا جونمون رو تبریک میگم...عیدیه خوبی ازش بخوایم که رد خور نداره... پ.ن : به حضورت توی اونجا یقین پیدا کردم... زودتر از اونی که فکرش رو کنم... پ.ن : دلمو فرستادم... اگه یه ذره بیشتر توی خواسته ام اصرار داشتم... پ.ن : آقا جون عجب کریمه ای داری... دلم کفتر صحن و حرمش شد... پ.ن : میلاد زینبی دیگر خجسته باد پدرش....
|