ساقی رضوان ( دوشنبه 92/10/9 :: ساعت 8:11 صبح)
|
ساقی رضوان ( جمعه 91/3/26 :: ساعت 8:54 عصر)
نمیدونستم تا این حد حضرت زینب سلام الله علیها بین ما مظلومن وقتی فهمیدم که وسط تیکه هایی که امروز توی کوه نثارمون میشد شنیدم: "خواهران ِ زینب" وقتی فهمیدم که باز توی کوه وقتی آقایی داشت با خانومی صحبت می کرد و خواست به خانومه بگه خیلی دلسوزی گفت: "غمخوار ِ زینب" وقتی فهمیدم که دوستم خواست اسم بچه ش رو بذاره زینب و دوستاش گفتن زینب خوب نیست غمباره و با خودش غم میاره...! نمیدونستم...
|
ساقی رضوان ( شنبه 90/2/17 :: ساعت 6:53 عصر)
فدای دلت بانو که از امشب درد بی مادری را به دوش میکشی... هنوز درد دوریِ پدر بزرگت التیام نیافته بود که... دختری پنج ساله بودی... پنج سال برای یک دختر، سن زیادی نیست تا مادرش را جلوی چشمانش پر پر کنند... سن زیادی نیست تا دو داغ را به فاصله ی سه ماه تحمل کند... سن زیادی نیست تا بشود پرستار مادرش! سن زیادی نیست تا بشود صاحبِ مجلسِ ختمِ مادرش! سن زیادی نیست تا تسلیت دیگران را به جان بخرد! سن زیادی نیست تا... هر طور حساب میکنم سن زیادی نیست بانو! نیست نیست نیست! تازه اول راهی بانو! صبر کن! درد ها در راه هستند و یکی یکی از راه می رسند... خدا صبری بی مثال داده به تو ای اسوه ی صبر برای عالم...
|
ساقی رضوان ( شنبه 90/1/20 :: ساعت 12:31 عصر)
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 89/6/8 :: ساعت 3:29 عصر)
این روزها دلی داغدیده تر از زینب نمی یابی... آخر او زینب بود زین اَب! زینت پدرش... و حالا که پدر می رود داغی بزرگ بر دل زینب حک می شود اول پدر بزرگش بعد مادر جوانش و حالا... اما نه زین اَب صبر کن امتحان صبر تو هنوز ادامه دارد هنوز دو پله مانده تا صبر زیبایت دو پله مانده تا رنج بیشماری که باید متحمل شوی و ... دو پله مانده تا داغ حسینت! تمام زندگیت... تا امتحانی که با سربلندی و به چه زیبایی از آن میگذری... چه دلی داری تو زین اَب! یکی یکی عزیزانت می روند و تو می مانی و سختی تو می مانی و رنج تو می مانی و ... نه! تو می مانی و خدای تو!
سلام علی قلب زینب الصبور...
پ.ن: تسلیت میگم این ایام رو... کاش قدر بدونیم...
التماس دعای فرج... یا علی...
|
ساقی رضوان ( شنبه 87/2/21 :: ساعت 5:0 عصر)
بیش از هر کس ، حسین برای آمدنت خوشحال شد . دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید : " پدر جان ! پدر جان ! خدا یک خواهر به من داده است ! " . . . . و تو تازه زبان باز کرده بودی و پدر به تو اعداد را می آموخت . پدر گفت : "بگو یک!" کودکانه و شیرین گفتی : " یک!" پدر گفت : "بگو دو" پدر تکرار کرد : "بگو دو دخترم" نگفتی! و در پی سومین بار ، چشم های معصومت را به پدر دوختی و گفتی : "بابا ! زبانی که به یک گشوده شد ، چگونه میتواند با دو دمسازی کند؟!"
بانو مددم کن... سخت نیازمند جرعه ای از صبرت هستم... |
ساقی رضوان ( سه شنبه 86/12/21 :: ساعت 3:47 عصر)
شکوه نکن زینب ، با خدا شکوه نکن! از خدا گلایه نکن. فقط سرت را بر روی شانه های آرام بخش خدا بگذار و های های گریه کن. خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه. خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو ، اشباع شو ، سرریز شو... آن چنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیری و او را از زمین بلند کنی و به خدا بگویی : خدا! این قربانی را از آل محمد قبول کن!
محل دفن سر ساقی لب تشنگان ، علی اکبر ، حبیب ابن مظاهر و ... قبر سکینه دختر امام حسین (ع) و ام کلثوم دختر امام علی(ع) سقف مسجد اموی ، دقت کنید بعد از اسم پیامبر اسم ابوبکر و .... نوشته شده!!! مدفن سر حضرت یحیی در مسجد اموی قبر حضرت هابیل (میگن 7 متره!!!) مزار سکینه بنت امام علی(ع) که کمتر از 15 ساله که قبرش پیدا شده!! بلندی های جولان ، اون وره سیم خاردارا دست اسرائیلیای جلاده!!! قبر محسن شش ماهه سقط شده پسر امام حسین (ع) در حلب میگن تکه هایی از بدن زکریای نبی اینجاس!(مسجد اموی شهر حلب)
پ.ن : سلام... نائب الزیاره همگی بودم...ان شاءالله قسمت همگیتون بشه... چون فرصت نداشتم بیشتر از این نشد که بشه...کلی عکس دارم ولی فرصت ندارم! پیشاپیش سال نو هم مبارک... موقع سال تحویل یادی هم از منتظر سراپا تقصیر کنید... التماس دعا مخصوصا زائرای کربلای ایران...یا علی...
|
ساقی رضوان ( پنج شنبه 86/11/25 :: ساعت 7:0 صبح)
بهر درمان از چه رو نزد طبیبان می روی؟!
بانوی زخم خورده تاریخ، پ.ن : سلام... اومدم حلالیت بطلبم...اگه بدی یا خوبی ای دیدید حلال کنید... ان شاءالله تا چند روز دیگه راهیه دمشق هستم و نائب الزیاره شما... |