![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( چهارشنبه 85/5/4 :: ساعت 11:38 صبح)
جمعه عصرها می نشینم پای صحبت گریه هایم... می نشینم تا قصه دنباله دار تنهایی را بار دیگر گوش کنم... می نشینم تا خاک غربتی را که بر سر و رویم نشسته است را از یاد ببرم و حرفهای دلم را ، این اشکهای سرزده را ، به رشته تحریر در آورم... جمعه عصرها که کنارم کسی نیست چشم به سمت افقهای دور می اندازم تا از این همه سایه های دست و پاگیر جدا شوم و لحظه ای در بینهایت جستجو به جریان درآیم و به تلاطم افتم...
سلام بر تو ای جمعه ، ای که قرار است تمام امیدها و آرزوها را به خویش نزدیک نمایی و تمام رودها را به هم پیوند دهی ، تا یکی شدن را به تماشا بنشینم... سلام بر تو ، جمعه ای که قرار است در لطافت پونه ها اردو بزنی و دم از مهربانی او بزنی... سلام بر تو که می آیی بزرگ و با شکوه و ما را به آرزوهایمان می رسانی... جمعه عصرها آسمان پر است از پروانه هایی که به هیچ اتفاقی فکر نمی کنند مگر به شکفته شدن رنگها در زیر باران هایی از ستاره... جمعه عصرها به تو فکر میکنم... به تو که می آیی و تمام غیبت ها را غافل گیر می کنی...من تا آن زمان همواره شعر انتظار را می سرایم : همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی پ.ن: سلام دوستان... اول از همه فرا رسیدن ماه رجب ، ماه خدا و ولادت باقر العلوم رو به همه تبریک میگم... شب لیله الرغائب منو فراموش نکنیدهاااااااااا... با اینکه... اما نتونستم روی دوستای گلم رو زمین بندازم می خواستم جمعه به روز کنم که با متن همخونی داشته باشه... اما گفتم بیام یه التماس دعایی بگم... راستش بعضی از دوستان فکر میکنن که این نجواها رو خودم میگم! این طور نیست و اکثرا اینها مال نویسنده های مختلفیه! من فقط اینارو اینجا میزارم تا یه کمی رفع دل تنگی کنم و بقیه دوستان هم بخوننن و اگه احیانا مثل من دلشون تنگه یه کمی رفع بشه! التماس دعا... یا علی... |