ساقی رضوان ( پنج شنبه 89/9/4 :: ساعت 6:54 عصر)
مولا جان! آدینه ها از پیِ هم میگذرند و بی یادت سپری میکنم روزهای هفته را... مشغولِ دنیا شده ام... از یاد برده ام هستی... از یاد برده ام همانند پدری برای فرزندش... از یاد برده ام در فراقت به سر می برم... از یاد برده ام... چه دردی بالاتر از اینکه مولایِ خودم، امامِ حیّ ِخودم را به دست فراموشی سپرده ام؟! چه دردی دردناک تر از اینکه قلبی برایم نمانده باشد که درونش را سرشار از تو کنم؟! چه دردی بالاتر از اینکه تمامِ دنیا یاریم کنند در این نسیان؟! چه دردی جانگدازتر از اینکه به نبودنت عادت کنم؟! مولای مهربانم! میدانم که همیشه هوایم را داشته اید... میدانم که مهربان تر از شما نمی یابم... دستانم را دراز میکنم به سمتتان تا وساطتم را کنید...
پ.ن: عید بود اما اشک ها پشت پلک ها را سنگین کردند... پ.ن: امروز عقدِ اخوت بستم با... پ.ن: کرببلا داره یه کاروون میاد... پ.ن: این بار هم نشد تیرم را به هدف بزنم...!
التماس دعای فرج... یا علی... |