ساقی رضوان ( دوشنبه 90/7/4 :: ساعت 6:38 عصر)
همه چیز از همین جا شروع شد، از باب الرضای حرمت... که منتهی می شود به ایوان طلایت... و من به تازگی فهمیدم خودت امضا کردی در همین لحظه که مهمان پسرت باشیم در حرمش... اگر نبود عنایتت هیچ گاه چنین نمیشد... الحق که خوب سقاییست...خوب...
چند روز بعد توی بین الحرمین داشتم فیلم میگرفتم که یه آقایی از جلوم رد شد و گفت عکس نمی خواید بندازم ازتون؟! محلش نذاشتم... یه لحظه به خودم اومدم دیدم همون آقا سیده... محبوبه تو حال خودش بود... صداش کردم اونم اومد... ازمون پرسید سامرا رفتید؟ گفتیم قرار بود بریم اما کنسل شده و حتی پولشم بهمون پس دادن!... گفت اگه پاساتون دستتونه میتونم ببرمتون... گفتم مدیر کاروان برای غذای حرم بهمون پاس رو نمیده و با کلی التماس راضی شده فردا خودش بره برامون غذا بگیره! حالا بگیم پاس بده بریم سامرا؟ عمرا ! گفت چند تا غذا می خواید؟ من میتونم فیش بگیرم! با کلی خوشحالی گفتیم 2 تا بسه برا کل کاروان... گفت نه! تمام صفاش به اینه که بیاید تو خود حرم غذا بخورید... مام قبول کردیم و قرار شد بعد نماز ظهر و عصر دم مضیف العباس باشیم... از طرف دیگه رفتیم نذورات حرم حضرت سقا... به یه آقایی یه پوستر دادن که عکس ضریحش بود... گفتم میشه ببینمش؟ نایلون حاوی پوستر رو بهم داد و گفت توش 2 تا فیش غذای فردا ظهره و سریع رفت! اصلا مهلت نداد چیزی بگیم! من و محبوبه هاج و واج مونده بودیم... بعد نماز... دم مضیف العباس منتظر آقا سید بودیم... اومد و 2 تا فیش بهمون داد و راهنمایی مون کرد بالا... با خدام عرب به راحتی عربی صحبت میکرد و انگار همشون رو میشناخت... گفت ما با اینا رفت و امد داریم... مشهد میان خونمون... لذیذترین غذای عمرم رو تو بهترین جا خوردم... مهمون حضرت سقا که باشی می فهمی چی میگم...از آقا سید کلی تشکر کردیم و 2 تا غذای دیگه رو هم گرفتیم و بردیم هتل برای بقیه کاروان... چقدر خوشحال میشدن زائرا وقتی میفهمیدن غذای حرم حضرت سقاس... مدیر هم به قولش عمل کرده بوده و برا کل کاروان 10 تا غذا از حرم ارباب گرفته بود... 2 ماه گذشت و جلوی باب الجواد حرم امام رضا علیه السلام کاملا اتفاقی آقا سید رو دیدم... خیلی دنیا کوچیکه... خیلی... رفتم سمتش و تازه اونجا بود که فهمیدم جزء خادمای حرمین کربلاست... -
|