ساقی رضوان ( سه شنبه 91/3/16 :: ساعت 10:25 عصر)
ساعت 3 رسیدیم کربلا دل تو دلمون نبود خودمون رو سریع برسونیم حرم غذای حضرتی قبل ازین که ما برسیم رسیده بود نمیشد دست رد زد به سینه ش! بعد از غذا مدیر کاروان مشغول تحویل کلید اتاقا شد خیلی ریلکس ما همچنان له له میزدیم برا حرم دیگه نزدیکای اذان مغرب شده بود که یهو مواجه شدیم با این جمله که یه ساعتی استراحت کنید بعد میریم حرم! استراحت چه معنی میده وقتی آدم پاشو میذاره کربلا؟ باید خاکی و خسته و بی رمق رفت محضر ارباب... 2 تایی با زهره رفتیم پیش مدیر کاروان خیالش رو از بابت اینکه بلدم مسیر و قبلا اومدم و اینا راحت کردم اجازه داد بریم 4 نفر شده بودیم اذان شد و ما پامون رو گذاشتیم بین الحرمین اون 2 نفر گفتن ما اول میریم حرم ساقی هم من هم زهره گفتیم ما اول میریم حرم ارباب زهره اولین بارش بود و دلهره داشت پاشو بذاره بین الحرمین اما برا اینکه به نمازِ حرم برسیم سریع رد شدیم... قلبم دیگه مال خودم نبود... بی تابی و دردش رو راحت حس میکردم... بعد از نماز زهره گفت آمادگیشو نداره بیاد داخل یه جا که گنبد قشنگ دیده میشد تنهاش گذاشتم... رفتم یکی از ورودی های منتهی به ضریح ایستادم و ...
من اما نیستم کنارش نیستم تا گاهی اون بگه و گاهی من... نیستم... حتی اعتکافم نیستم:( تنها دلخوشیم پیامکه که به مقصد کربلا می فرستم و ... |