ساقی رضوان ( چهارشنبه 91/6/8 :: ساعت 4:13 عصر)
برای من که به بزغاله ها عشق می ورزم و کسی رو که خیلی دوست داشته باشم "بزغاله" خطاب میکنم اوضاع محشری بود! تا بزغاله میدیدم با ذوق وصف ناپذیری ازشون عکس میگرفتم و هر کی میخواست دنبالشون کنه بهش چش غرّه میرفتم و اجازه ی چپ نگاه کردن نمیدادم! میم.صاد یه بار ناجوانمردانه یکیشون رو گرفت و شاهد بود چطوری قلبش اومد تو دهنش حیوونکی! عصرها پدر مادرها که از چرا میومدن "مَع مَع" ها به راه بود... بزغاله ها مادراشون رو صدا میکردن و دنبالشون بودن تا پیداشون کنن و ... یه بار یکی هر چی مع مع کرد فایده ای نداشت و از مادرش خبری نبود... یکی از دخترای روستا جدی یا شوخی گفت مادرش فردا میاد... رئیس رقیق القلبمون اشکش درمد... شاید بزغاله هم... بعد نوشت: بزغاله شناسان گرامی! بذارید دلمون خوش باشه اینا بزغاله س :دی |