ساقی رضوان ( پنج شنبه 91/11/26 :: ساعت 11:23 صبح)
من رسمن دود از کله م داشت بلند میشد... چون 5 نفرمون جا شده بودیم و فقط کافی بود کمک کنه در بسته شه:| پیاده شدم... یادش بود که من مریضم، گفت بهتر نیست شما با ماشین برید؟! با عصبانیت به خانوم کلامی که توی ماشین بود اشاره کردم و گفتم ایشون پاشون درد میکنه بهتره ایشون برن! رییسِ بنده خدا که سوار ماشین بود انقد ناراحت شده بود و وقت ِ حرکتِ ماشین با چشماش داشت ازم عذرخواهی میکرد... بسکه عصبانی بودم حسابی ترمز بریده بودم و اگه فردِ مذکور نبود راه ِ بیشتر از نیم ساعت رو 5 دقیقه ای میرسیدم اسپند و کاری به این نداشتم که دو تا آقا باید جلوتر از ما باشن... |