سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( یکشنبه 92/4/2 :: ساعت 11:20 صبح)


یک امام جماعت برای یک بار هم که شده باید مسجد نرود و مدام خانمش را سوال پیچ کند تا ببیند چش است که قیافه گرفته!

- برم فلافل بگیرم؟

* نع برنج رو خیس کردم

- بریم بیرون غذا بخوریم؟

- آها برنج خیس کردی!

- بریم مشد؟

* نع...

- بریم قم؟

*‌نع بابا

این در حالیست که یک ربع به اذان مغرب مانده است و برنجی خیس شده روی گاز!

ناگهان جرقه ای در ذهن خانم می زند

* غذا رو درست کنم بریم پارک؟!!!

- باااااشه بریم

و در ربعی از ساعت عدس پلو به مرحله دم کشیدن می رسد و تا امام جماعت وضو بگیرد، ماست و گوجه و خیارشور و دوغ آماده می شود.

بعد از نماز جماعتِ‌ دو نفره هم خانم بدون اینکه قیافه بگیرد وسایل را آماده کرده و به دست امام جماعت میدهد و رهسپار پارک می شوند تا برای اولین بار شام خوردن در پارک را نیز تجربه کنند!

لازم به ذکر است که در راه برگشت به خانه در پارک کوچکی نزدیک خانه که شاید پرنده در آن پر نمیزد، خانم سوار بر تاب می شود و کمی عقده گشایی میکند! البته به صورت کاملا آهسته و به محض دیدن نور ماشینی، از حرکت باز می ایستاد! که در آخر ماشینی توقف میکند و دو عدد فسقلی پیاده میشوند و امام جماعت و خانمش با قیافه ای بشاش راه خانه را در پیش میگیرند!






سفارش تبلیغ
صبا ویژن