سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( شنبه 87/2/21 :: ساعت 5:0 عصر)

 

 

 


سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتی ، ای نفر ششم پنج تن!

بیش از هر کس ، حسین برای آمدنت خوشحال شد .

دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید : " پدر جان ! پدر جان ! خدا یک خواهر به من داده است ! "

.

.

.

.

و تو تازه زبان باز کرده بودی و پدر به تو اعداد را می آموخت .

پدر گفت : "بگو یک!"

کودکانه و شیرین گفتی : " یک!"

پدر گفت : "بگو دو"
نگفتی!

پدر تکرار کرد : "بگو دو دخترم"

نگفتی!

و در پی سومین بار ، چشم های معصومت را به پدر دوختی و گفتی : "بابا ! زبانی که به یک گشوده شد ، چگونه میتواند با دو دمسازی کند؟!"
و حالا بناست تو بمانی و همان یک! همان یکِ جاودانه و ماندگار!

 

بانو مددم کن... سخت نیازمند جرعه ای از صبرت هستم... 






سفارش تبلیغ
صبا ویژن