 |
 |
|
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 87/6/11 :: ساعت 3:45 عصر)
سلام... فرا رسیدم ماه مهمانی خدا مبارک... ماه رمضون یه جورایی مثل مکه رفتنه... ادم فقط میشه مال خدا... ان شاءالله که بتونیم به نحو احسن استفاده کنیم و این ماه رمضون بهتر از سالای قبلمون باشه...
کلیک کنید =>>> به دلیل اوضاع نامساعد قبل از حرکت توی ماشین از جده به مدینه ، خوابم برد!
که با صدای روضه بی بی بیدار شدم... 10 دقیقه مونده بود تا مدینه... تا یار ... تا بانو ... تا جای پای حسین!...تا گذرگاه مهدی...اشک بود...نگاه منتظر بود..اشک بود...مناره های مسجد بود و بی اختیار تمام قد بلند شدن... السلام السلام یا رسول الله... مهونی داشت شروع میشد...یا ریحانه النبی سپاست... *** اذان صبح...گنبد خضراء روبرو...ذکر بر لب...شوق در دل...اما اشکی نبود..انگار اصلا اشکی آفریده نشده بود توی چشام...خدایا چرا خشکم زده....همه ضجه میزدن ولی من....مات و مبهوت بودم...
*** پایین قبرستان بقیع...(آخر یه روز شیعه برات ضریح میسازه...) بازم اشکی نبود! یا رب چه شده؟! ای اشک به فریادم برس...
*** انتظار برای ورود به قطعه ای از بهشت..به روضه النبی.. ستون توبه...ستون عایشه...خانه زهرا...در سوخته...کجایی اشک؟! مناجات توابین بالخره به دادم رسید...نماز پشت ستون توبه..یاد اینکه مذنبم...یاد گناها....بالاخره اشک جاری شد...یا زهرا... نمیتونستم دل بکنم...من گناهکار توی بهشت بودم و مجالی نبود و باید میرفت...
*** دوباره بقیع...اما اینبار بالای پله ها...پشت پنجره ها...روبروی قبور ائمه...دلم نسوخت که چرا نمیتونم برم داخل...چون دیدی که ما داشتیم فرق زیادی با مردا نداشت! به همین قدر هم شکر...!
*** کتاب تاریخ ورق میخورد... کوه احد و قبر حمزه عموی پیامبر(ص)...
جنگ خندق و مسجد فتح...
مسجد فاطمه (س)...
مسجد سلمان...
مسجد ذو قبلتین...
مسجد قبا...
*** بقیع..مزار ام البنین مادر عباس...بی بی خیلی ها گفتن که شما زود امضا میکنی...پذیرا باش هدیه ای از ناچیز را... *** شب مبعث بود مثلا...! اما دریغ..کجا بودی ایران که یادت به خیر!! بی خیال هتل و شام و بقیه شدم...توی حیاط...روبروی مسجد النبی...چه کیفی داشت...اشک بود و اشک بود و اشک...تلافیه روز اول رو شب آخر در آوردم...!
*** شب مبعث که خبری نبود...روزش هم...کلی پیاده رفتیم تا بقیع و گنبد خضراء رو با هم نظاره کنیم!!...با ائمه بقیع وداع کردیم و .....
***
ادامه دارد........
یادتون نره توی این ماه عزیز برا ظهور آقا خیلیییییییییییی دعا کنیم که بدجوری نبودشو کنار کعبه احساس کردم....یا علی.... |
||
|
|
|
|
ساقی رضوان
قلبم درون سینه نجــوای شبــانه می کند* دل تنگی و اندوه اشکم را روانه می کند* یک قطره اشک از لب پلکم گریز می زند* آخر دلم دائم تو را بهانه می کند »نجواهای گذشته« نجوا با معبود نجوا با امیر المؤمنین نجوا با یاس علوی نجوا با ارباب نجوا با عقیله بنی هاشم نجوا با قمر بنی هاشم نجوا با ضامن آهو نجوا با کریمه اهل بیت نجوا با صاحب عصر نجوا با شهدا نجوا با او سفرنامه حج عمره دانشجویی دیگر نجواها نجوای جهادی نا نجوا ! کل نجواها »نوای شبانه« |
||
