سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساقی رضوان ( شنبه 90/7/16 :: ساعت 9:26 عصر)


ای خدا منو از همین جا پر بده تا کربلا...




ساقی رضوان ( دوشنبه 90/7/11 :: ساعت 6:11 عصر)


نیم نگاهی هم که میکنی

قند در دلم اقیانوس می شود...




ساقی رضوان ( جمعه 90/7/8 :: ساعت 2:16 عصر)


پ.ن: مخاطب های خاص داره این عکس ها... از همشون ممنونم... مخصوصا خانومِ سایه ی سر:دی به هیچ کدومتون نگفتم ولی بعدش رفتم حضوری تبریک گفتم به بی بی... جای دونه دونه تون خالی بود... جای آل یس خوندنمون، جلو گنبد جمکران... جای عرض ارادت دسته جمعیمون محضر بی بی... جای هق هق هامون وقت دعای کمیل... جای... تصورشم برام شیرینه...




ساقی رضوان ( دوشنبه 90/7/4 :: ساعت 6:38 عصر)


همه چیز از همین جا شروع شد، از باب الرضای حرمت... که منتهی می شود به ایوان طلایت...

و من به تازگی فهمیدم خودت امضا کردی در همین لحظه که مهمان پسرت باشیم در حرمش...

اگر نبود عنایتت هیچ گاه چنین نمیشد...

الحق که خوب سقاییست...خوب...


- با محبوبه مشغول عکس گرفتن جلوی همین باب الرضای حرم مولا علی علیه السلام بودیم که آقای میان سالی با لهجه ی مشهدی پیشنهاد داد از هر دوی ما عکس بگیره... با اکراه گوشیمو دادم بهش و ازمون عکس گرفت... بعد، از جیبش 2 تا صد تومنی مهر شده در آورد و بهمون عیدی داد... اخه عید غدیر بود... فهمیدیم که سیده... تشکر کردیم...

چند روز بعد توی بین الحرمین داشتم فیلم میگرفتم که یه آقایی از جلوم رد شد و گفت عکس نمی خواید بندازم ازتون؟! محلش نذاشتم... یه لحظه به خودم اومدم دیدم همون آقا سیده... محبوبه تو حال خودش بود... صداش کردم اونم اومد... ازمون پرسید سامرا رفتید؟ گفتیم قرار بود بریم اما کنسل شده و حتی پولشم بهمون پس دادن!... گفت اگه  پاساتون دستتونه میتونم ببرمتون... گفتم مدیر کاروان برای غذای حرم بهمون پاس  رو نمیده و با کلی التماس راضی شده فردا خودش بره برامون غذا بگیره! حالا بگیم پاس بده بریم سامرا؟ عمرا ! گفت چند تا غذا می خواید؟ من میتونم فیش بگیرم! با کلی خوشحالی گفتیم 2 تا بسه برا کل کاروان... گفت نه! تمام صفاش به اینه که بیاید تو خود حرم غذا بخورید... مام قبول کردیم و قرار شد بعد نماز ظهر و عصر دم مضیف العباس باشیم...

از طرف دیگه رفتیم نذورات حرم حضرت سقا... به یه آقایی یه پوستر دادن که عکس ضریحش بود... گفتم میشه ببینمش؟ نایلون حاوی پوستر رو بهم داد و گفت توش 2 تا فیش غذای فردا ظهره و سریع رفت! اصلا مهلت نداد چیزی بگیم! من و محبوبه هاج و واج مونده بودیم...

بعد نماز... دم مضیف العباس منتظر آقا سید بودیم... اومد و 2 تا فیش بهمون داد و راهنمایی مون کرد بالا... با خدام عرب به راحتی عربی صحبت میکرد و انگار همشون رو میشناخت... گفت ما با اینا رفت و امد داریم... مشهد میان خونمون...

لذیذترین غذای عمرم رو تو بهترین جا خوردم... مهمون حضرت سقا که باشی می فهمی چی میگم...از آقا سید کلی تشکر کردیم و 2 تا غذای دیگه رو هم گرفتیم و بردیم هتل برای بقیه کاروان... چقدر خوشحال میشدن زائرا وقتی میفهمیدن غذای حرم حضرت سقاس... مدیر هم به قولش عمل کرده بوده و برا کل کاروان 10 تا غذا از حرم ارباب گرفته بود...

2 ماه گذشت و جلوی باب الجواد حرم امام رضا علیه السلام کاملا اتفاقی آقا سید رو دیدم... خیلی دنیا کوچیکه... خیلی... رفتم سمتش و تازه اونجا بود که فهمیدم جزء خادمای حرمین کربلاست... -


التماس دعای فرج... یا علی علیه السلام...




ساقی رضوان ( شنبه 90/7/2 :: ساعت 5:16 عصر)

بازم یه نشونه...

بازم تشییع شهدا...

بازم قدری نفس کشیدن توی این شهر، اونم تو اوج آلودگی ها...

بازم من، او و دیگر هیچ...

 

 




ساقی رضوان ( سه شنبه 90/6/29 :: ساعت 12:21 عصر)

امیرالمومنین علیه السلام : کناره‏گیریت از مشتاق بتو، کم خردیست و اشتیاق تو نسبت به کسى که رغبتى به تو ندارد، خوارى نفس است.

(آداب معاشرت-ترجمه جلد شانزدهم بحار الانوار- ج‏1- ص 100)

چند روزه ذهنم مشغوله این حدیثه...

جناب سنجش فرمودن که: هیچ کس نسبت به انسان مشتاق تر از خدا نسبت به بندگانش نیست چون رابطه ی علت و معلولی بین خدا و مخلوقات برقراره و از طرفی از روح خودش در انسان دمیده (البته راجع به این دمیدن روح در انسان صحبت زیاده) ما اگه نسبت به این لطف خدا با رعایت نکردن احکام و راه دادن محبت غیر خدا در دل کناره گیری کنیم و به شیطانی که هیچ رغبتی به ما نداره با گناه روی خوش نشون بدیم مصداق این روایت قرار میگیریم.

سوای ازین نسبت به آدمای اطرافم هم ذهنمو مشغول کرده... چقدر آدمایی که براشون ارزشی ندارم و خوار میکنم خودم رو و چقدر آدمایی که براشون خیلی مهمم و کم خردی میکنم...

خدا رو شاکرم که وقتای مناسبی تلنگر  میزنه بهم...


التماس دعای فرج... یا علی علیه السلام...




ساقی رضوان ( شنبه 90/6/26 :: ساعت 12:38 عصر)


نمک بریز

علاجِ زخم های دوریت

فقط نمک است...




ساقی رضوان ( پنج شنبه 90/6/24 :: ساعت 12:29 عصر)


چشمانم که بارانی شوند

بدون شک قبلش

دلم را به دریا زده ام...




ساقی رضوان ( دوشنبه 90/6/21 :: ساعت 12:29 عصر)


چشمت روشن داداش محمدم...

ولی...

هفتم مهر ماه امسال بدونِ مادرت باید سالگرد بگیریم سی امین سالِ پروازتو...




ساقی رضوان ( یکشنبه 90/6/20 :: ساعت 12:3 عصر)



عقیق به ولایتت شهادت داد

من هم به چکه های عقیق،

وقتی سر در چاه می بردی...




<   <<   21   22   23   24   25   >>   >


سفارش تبلیغ
صبا ویژن