ساقی رضوان ( یکشنبه 90/1/7 :: ساعت 10:19 عصر)
نفسی تازه کردم و برگشتم... دلی از عقده خالی کردم و برگشتم... سلامی از نزدیک تر به ارباب دادم و برگشتم... فرق دیگری داشت این سفر... همه جا بهت زده بودم... انقدر که بعضی وقت ها فکر میکردم چرا کسی را یاد نمیکنم و به یاد ملتمسین دعا نیستم!! با گردان تخریب و دو کوهه شروع شد و با طلاییه ی طوفانی تمام شد! طوفانی که باعث شد 3 ساعتی بیشتر مهمان شهدای گمنام آنجا باشیم و به شهدا پناه ببریم! غروب جمعه بود... حس عجیبی بود... استرس داشتم... اما نیامد... حسم اشتباه بود!! قرار بود دعای ندبه را شلمچه باشیم و از سخنرانی حاج آقا پناهیان استفاده کنیم... اما غروب 5 شنبه سر بر خاک شلمچه گذاشتیم و... ***
پ.ن: روی عکسا موس رو نگه دارید بخونید! |