![]() |
![]() |
|
ساقی رضوان ( یکشنبه 85/11/15 :: ساعت 10:49 صبح)
مگه میشه که در آتش غضبت بسوزم ! هیچ وقت باور نمی کنم ، چون تو دریای محبتی… باران مهربونیت به آتش غضبت غلبه میکنه… امیدم رو از تو نمی بُرّم که اگه به تو امید نداشته باشم ، به کجا برم ؟!… به جز درٍِ تو چه دری به روم بازه؟! ب ه کی رو کنم که از تو مهربونتر باشه؟! از خشمت به خودت پناه میبرم و اگه منو گناهکار بدونی ازت طلب عفو میکنم… به چشمانم نگاه کن که از شرم به زمین دوخته ام… گناهم رو فاش نکن و بیش تر از این شرمنده ام نکن… عزیز من ! اگه عذابم بدی به عدالت رفتار کردی که به خاطر گناهانی که کرده ام در برابر لطف و احسانت ، مستحق عذابم… نه طاقت عدلت رو دارم و نه طاقت عذابت رو… منو ببخش و به آغوش محبتت پناهم بده که بهت امید دارم… جز تو کسی رو ندارم… امیدم فقط به توست… به تو…
|