ساقی رضوان ( یکشنبه 90/9/27 :: ساعت 6:25 عصر)
فردا شب باز همین تصمیم رو گرفتم و فقط یه کمی سوپ و یه چیزی شبیه چیپس! رو شروع کردم به خوردن... فاطمه اومد کنارم نشست و فهمیدم که غذا گرفته از مضیف العباس... هر چی التماس و عجز و اینا که فاطمه یه دونه برنج بده بهمون... مگه زیر بار رفت؟ هر چی خیرات بود به روحش فرستادم!! بعد از غذا جمع شدیم دور هم و فاطمه ذوق مرگم کرد! ظرف غذا رو کامل داد دستم... سبزی پلو با ماهی بود غذا و شروع کردم به خرد کردن ماهی و جدا کردن تیغ هاش و وقتی تموم شد به هر کی یه قاشق و بعضیا کمی بیشتر! دادم و بقیه شو به تنهایی خوردم... فردا ظهرش از جلوی حرم حضرت سقا داشتم برمیگشتم هتل که دیدم دارن غذا میدن دم حرم... واستادم توی صف و گرفتم و بردم با دوستان خوردیم... و اینگونه بود که خودشون نذاشتن ما به این سفارش عمل کنیم! |