ساقی رضوان ( پنج شنبه 92/5/31 :: ساعت 11:50 صبح)
اما در باز نشد... تو همون لحظه ها به این فکر میکردم ک ذکر ِ من که ذکر نیست من که بنده نیستم فکر میکردم به این که نمیشه یقین نداشتم به ذکری که میگفتم برا همینم میدونستم باز نمیشه اما بازم میگفتم یا فتّاح!
|
ساقی رضوان ( جمعه 91/7/21 :: ساعت 2:35 عصر)
و من به دعای زیر باران... |
ساقی رضوان ( جمعه 91/6/3 :: ساعت 9:23 عصر)
آب ِ رویم را دیدی و آبرو خریدی؟ |
ساقی رضوان ( پنج شنبه 91/6/2 :: ساعت 9:0 عصر)
در و دیوارش برات رنگ و بوی دیگه داره آدماش طعم دیگه ای دارن و مهربون میشن تو هم با آدماش مهربون میشی اصلن کلن حس تعلق نداری به اونجا و راحتتر تحملش میکنی! خدایا بهم بفهمون... |
ساقی رضوان ( دوشنبه 91/2/25 :: ساعت 8:33 عصر)
امروز با تمام وجود ضجه زدم و از خدا عذر خواستم به اندازه ی بند بند جوارحم شرم کردم از گناهام وقتی برای اولین بار توی عمرم پام به غسال خونه باز شد وقتی عاقبتم رو دیدم که چطور بقیه میان و فقط نگاه می کنن به جسم بی جانم... وقتی پاهام از ناتوانی شکست وقتی دستام مال خودم نبود وقتی قلبم داشت نبضای آخرش رو می زد عمیـــــــق چشیدم که: با کسان بودنت چه سود؟ که به گور اندرون شدن تنهاست...
باید با کفنم انس بگیرم... باید..
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 91/1/21 :: ساعت 10:3 عصر)
وقتی از منِ مخلوق، مدام تشکر می کنه...
|
ساقی رضوان ( یکشنبه 90/12/7 :: ساعت 9:39 صبح)
این محل ِ تلاشم رو نمی خوام میشه منتقلم کنی اون دنیا؟ |
ساقی رضوان ( شنبه 90/11/22 :: ساعت 4:14 عصر)
مرا به خود آر... |
ساقی رضوان ( شنبه 90/10/17 :: ساعت 8:49 عصر)
تا یه غصه ی بزرگتری رو فراموش کنی... خدایا شکرت... |
ساقی رضوان ( شنبه 90/10/3 :: ساعت 6:49 عصر)
مهر و محبت مثل مخدر می مونه... تا عمق وجود آدم نفوذ می کنه انتهای تک تک سلول هات تا سر انگشتای دست تا نوک زبون از همه بیشتر توی چشم جا خوش می کنه و اثرشو میذاره... فقط کافیه یه روز ازت دور باشه کافیه یه روز گرماشو نچشی کافیه عنصر "ناز" هم توش قاطی باشه و بد قلقی کنه و باهات نسازه اون وقته که به زمین و زمان چنگ می زنی تا نازشو بخری و جنس مرغوب تری بزنی به رگ! اون وقته که حتی پای تموم زندگی و غرورتو میاری وسط و... مرغوب ترین نوعشم الهی ِ ... اللهم ارزقنا...
|