ساقی رضوان ( یکشنبه 85/10/3 :: ساعت 11:14 صبح)
آنکه خانه پاک را زیارت کرد و پاک نشد و کسی که اطراف خانه آزاد طواف کرد و به سمت بیت عتیق احرام بست و آزادی فراهم نکرد وا اسفا... چرا که این خانه تجلی آزادی از بندگی غیر خداست . نمونه عرش خداست . این خانه ، خانه طهارت است و طوافِ آن ، طواف حریم طهارت . آنان که این خانه را بنا کردند در این صحرا چه ها کردند... و آنانکه روی به جانب صفا داشتند سعی نمودند خود را تصفیه کنند و وقتی به سوی مروه میرفتند سعی میکردند مردانگی به دست آوردند ، چرا که مروه یادآور مروّت و مردانگی است و صفا یادآور تصفیه و تهذیب روح ، آنچنان که مادر و کودک در این صحرا چنین کردند...وقتی کودک تشنه شد ، مادر به دنبال آب ، هفت بار از این کوه رفت و آمد . ناگهان چشمه ای جوشید از زیر پای کودک . چشمه ای که هزاران سال است که میجوشد . چه با برکت است این زمزم !
تا کی چشم انتظاری...تا کی بغض دل رو مخفی نگه داشتن؟! میترسم هیچ وقت چشمای گنهکارم لیاقت دیدن خونه ات رو نداشته باشه... اما همیشه با خیالش آروم میشم... خدایا نزار تا آخر عمرم این خیال فقط یه خیال باشه... رویاهای دیگه ای هم تو دلم دارم... خودت از همشون خبر داری...پس....
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 85/9/27 :: ساعت 12:9 عصر)
امام سجاد (ع) – صحیفه سجادیه – نامه ی 20 : بار خدایا! آنگاه که اندوهگین شوم ، تو ساز و برگ منی ، هنگامی که محروم شوم ، تو مقصد و مأوای منی و اگر گرفتار اندوه بسیار شوم ، تو دادرس منی .
دلم بد جور هوایی شده!!! خیلی دعاش کنید.... یا علی...
|
ساقی رضوان ( شنبه 85/9/4 :: ساعت 12:7 عصر)
|
ساقی رضوان ( چهارشنبه 85/5/25 :: ساعت 10:14 صبح)
در حسرت تیمارت هستم که دستی شود بر سرم و چشمی که گرمای محبتی در دلم بکارد و در حسرت شکستنم . شکستن بغضی که این گونه در گلو سنگینی میکند ... می گویند همسایه ای ، نزدیکی . آنقدر نزدیک که هیچ گاه سایه ات از سرم جدا نمی شود . میگویند که عاشقی و شیدا ، و عاشق و شیدا می خواهی و خاک را آنقدر با زلال لطفت ارزش میدهی که همرازت شود . می گویند مهربانی ، آنقدر که مهربانی مادر ، در پیش مهر تو هیچ است ، بلکه کمتر از هیچ و من در حسرتم . در حسرت یک جام ، راز و نیاز و یک کام سیر ، اشک ... ای نزدیکترین همسایه ! در حسرت آنم که خود را در اقیانوس بی کران آغوشت رها کنم ... در حسرتم ، عاشق ، که واژه ی عشق را بفهمم و شیدائی را به پرواز درآیم . اما چه کنم که نمی توانم ... بی بال و پرم و قفس همچنان سنگین و پابرجا ... شرمسارم ، شرمسار عصیان و کشتن انسانیت در قفس حیوانیت ، شرمسارم . شرمسارم و فریادی و ناله ای در من نمی خروشد . بغضی و ضجّه ای در من نمی شکند . می دانی ! من با دلهره ای جانکاه تو را میخوانم . تو را که مهرت بر خشمت سایه افکنده و رحمتت بر غضبت پیشی گرفته ... تو را می خوانم ، ای نزدیکترین همسایه که تنهایم ، غریبم ... تو را که با آشناییت غربتی نیست و در همنشینی ات تنهایی . در حسرت تیمارت هستم که دستی شود بر سرم ...
پ.ن : پیروزی افتخارآمیز دلاور مردان حزب الله را به آقا امام زمان (عج) و تمام مسلمانان جهان تبریک می گم...
التماس دعا... یا علی...
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 85/4/19 :: ساعت 11:0 عصر)
خدایا تو این وقت شب ، ایستاده ام زیر آسمون تو ، که عکس سوسوی ستاره هاش توی دریای چشمام افتاده... دو دل بودم که بیام یا نه؟! یه دلم رو گذاشتم اون پایین... اما اون یکی دلم رو که مهرش کردند برای ورود به حریم کبریاییت گرفتم لابه لای انگشتام! می بینی تپش تند و یکنواختش رو ؟! ای عزیز من ، حالا ایستاده ام اینجا زیر آسمون زیبای تو و می دونم حتی اگر آهسته تر از بال زدن سنجاقک ها از ته دلم به تو سلام کنم می شنوی که جوابمو بدی و همین برای من کافیه... حالا بذار آغاز کنم مثنوی گریستن رو... بذار بگم اون پایین وقتی یه قدم از تو فاصله می گیرم چقدر زود گلدون احساسم زرد و پژمرده می شه... خشک می شه... برگهاش میریزه...بذار اعتراف کنم به درازی اون روزهایی که بین چشمهای من و نم نم دلگیر بارونت فاصله می افتاد...بذار اعتراف کنم به روزهایی که از سجاده سبز تو فاصله میگرفتم...بذار اعتراف کنم به اون روزهایی که خواب غفلت نمی گذاشت که با تو بگم... خــــــــدایـــــــــــا... نجوای شبانه منو بشنوکه به تو محتاجم... خدایا به درگاهت اومدم و فقر و بی نواییم رو نزد تو آوردم... بیشتر از اون که به طاعت خودم امیدوار باشم به آمرزش تو دل بسته ام... چرا که آمرزش و مهربانی تو از گناهان من بیشتره... ای عزیز من! ای مهربان من! ای خدای خــــــــوب من! حالا نگاه کن به دست تمنایی که قلب چاک خورده ام رو به تو پیش کش میکنه... من به تو محتاجم ، به تو محتاجم........ التماس دعا... یا علی...
|
ساقی رضوان ( شنبه 85/2/2 :: ساعت 7:12 عصر)
به نام او... هر لحظه که گذراندم لطف و احسان تو به من زیاد شد و من بیشتر و بیشتر نافرمانی و گناه کردم و احسان تو را دیدم . گناه کردم و بخشش تو را دیدم و تو تمام بدیهایم را پوشاندی تا مگر از نا فرمانی دست بردارم و خود را از گناهانی که آبروی من را می برد منع کنم...اما نسیم گذشت تو خواب غفلت را از چشمانم جدا نکرد و باران بردباریت مستی غفلت را از سرم بیرون نکرد ...در هر نفسم صدها نعمت عطا کردی و شکرت را نکردم...اشتباه کردم و به مهر و بخشش تو بیهوده طمع کردم و گفتم که تو می بخشی...حق مردم را ادا نکردم و گفتم که تو رحمان و رحیمی...غیبت و بیهوده گویی کردم و گفتم بزرگی و می بخشی... از نمازم غفلت کردم و گفتم که تو کریمی و غفوری...به مالی که از آن من نبود دست بردم و به عفو تو امید داشتم...از دستوراتت سرپیچی کردم و به گذشتت دل بستم... ... و وای بر من ، وای بر من با ندای تو که فرمودی : «ای انسان چه چیز تو را به خدایت مغرور کرد؟ » زنهار خوبان در من اثر نکرد که فرمودند : «زنهار ، زنهار ای فریب خورده ، به خدا سوگند او گناهان را چنان می پوشاند که گویی بخشیده است . چون خواهی که از گناهان در امان بمانی به خداوند مغرور نشو .» این همه پند ، برایم فایده نداشت . غفلت کردم و به تو امید داشتم... ای مهربان ، ای عزیز ، ای لطیف : مرا از گروه غفلت زدگانی که به احسان تو مغرور شدند ، جدا کن . چشمانم را باز کن تا حقیقت را ببینم و دلم را به خیال پوچم خوش نکنم... با نسیم پر از عطر مهرت از خواب غفلت غرور بیدارم کن ، آب هوشیاری به صورتم بپاش تا با سرمستی غفلت ، هلاک نشوم... ای عزیز ، یاریم کن ، که دست به سویت دراز کرده ام و کمک کن که محتاج توام...ای عزتمند سراسر مهر... التماس دعا... یا علی...
|
ساقی رضوان ( چهارشنبه 85/1/16 :: ساعت 4:28 عصر)
دلم برای خدا تنگ شده است . ندای درونی را می شنوم که می گوید بنشین . کمی با او از زبان دل سخن گو . شاید دلتنگی به پایان رسد و یا حداقل مرهمی باشد تا سیاهی های این دلتنگی کمی زدوده شود ولی هر چه هست برای او دلتنگ دلتنگم . شاید کسی تا بحال این جمله را بکار نبرده باشد ولی نمی دانم چرا امشب اینقدر هوس کرده ام با خدایم تنها سخن گویم . همانند سخنهای بین دو انسان عاطفی که بعد از مدتها به هم رسیده اند . دلم می خواهد قربان صدقه خدا بروم . به خدا بگویم واقعاٌ از ته دل دوستت دارم . دوست دارم امشب چشمانم را برایش خمار کنم . حلقه اشک را مهمان چشمانم کنم و لب خود را بگزم و به او نگاه کنم و بعد از مدتی که کمی از رؤیتش سیراب شدم ، زبان دلم را به کار بیاندازم و از او بپرسم ؛ عزیز! از دستم ناراحتی؟! دلت از من گرفته است ؟ میدانم ! و آهی از ته دل بکشم و به احترام عزیز، آن را آهسته بیرون دهم و آه به احترام ، بریده بریده و آهسته بیرون بیاید و باز به نظاره بنشینم . چیزی نمی بینم . هیچ چیز . ولی تمام وجودم از دلم گرفته تا سلولهای چشمم احساس می کنند در مقابلش نشسته ام و به همین خاطر همه نظاره گر اویند. آه راستی عزیز یادم رفت سلام ، اجازه بدهید می خواهم سؤالی کنم . ببخشید ولی می پرسم حالت خوب است؟ و دلم از روی عشق زار زار می نالد .گریه دلم گریه ایست بسیار شیرین ... ای کاش هر شب دلم بدین حال گریان باشد . گریه دل را دیده ای ؟ مسلماٌ دیده ای . امشب از اول شب دلم چنین گریان است . شاید عزیز از گریه های دلم و شاید از چشمانم و نمی دانم شاید از کلامم در یابدچه سخن هایی با او دارم ولی هرچه هست این را می دانم که دیگر بیشتر از این توان گفتن ندارم . ای عزیز خود دریاب سختی هایم را و خود به هر زبان که دوست داری جوابم بده که دوست دارم هر چه را تو می خواهی . و دریافتم مصداق این شعر را که واقعاٌ نمی شود هر وقت با او بدین حال سخن گفت پس
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
و امشب آغاز سفری است زیبا... ***اللهم عجل لولیک الفرج*** التماس دعا... یا علی...
|