ساقی رضوان ( شنبه 92/7/13 :: ساعت 9:6 عصر)
فکر میکرد منم ایرانی ِ مقیم کاظمینم... هم خودش هم مادرش هم خواهرش تعجب کرده بودن که ما دو تا داریم با هم حرف میزنیم و میگیم میخندیم! شاید خودمم هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی با یه دختربچه عرب هم کلام شم... بهش گفتم هر وقت میای حرم منو هم دعا کن... گفت توام رفتی مشهد منو دعا کن... تا بحال ایران نیمده بود اما... حالا دلم خوشه بهش امشب که میره حرم منو هم یادشه...
|
ساقی رضوان ( یکشنبه 92/7/7 :: ساعت 9:30 صبح)
و بهانه ی زیستن...
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 92/7/1 :: ساعت 10:28 صبح)
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 92/6/18 :: ساعت 7:39 عصر)
امیر مومنان... زبان هوای اذن دخول دارد برای پابوسی... پدرمان... نگاه به جستجوی ایوان ِ طلا افتاده... ابالحسن... دل می تپد برای آرامشی دیگر در سایه ات... آرامش ِ دل ِ مادر...
|
ساقی رضوان ( شنبه 92/6/16 :: ساعت 8:34 عصر)
|
ساقی رضوان ( جمعه 92/6/8 :: ساعت 10:58 صبح)
به لحظه ی ضیافت... به آن دمی که کنی بر من عنایت... شود آیا دهی به آمدنم رضایت؟ که نصیبم کنی سعادت؟ نگاه و دل منتظرند، ای همای رحمت... |
ساقی رضوان ( پنج شنبه 92/5/31 :: ساعت 11:50 صبح)
اما در باز نشد... تو همون لحظه ها به این فکر میکردم ک ذکر ِ من که ذکر نیست من که بنده نیستم فکر میکردم به این که نمیشه یقین نداشتم به ذکری که میگفتم برا همینم میدونستم باز نمیشه اما بازم میگفتم یا فتّاح!
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 92/5/21 :: ساعت 12:23 عصر)
|
ساقی رضوان ( یکشنبه 92/5/6 :: ساعت 12:22 عصر)
مولا جان دلم بی نهایت هوای آن بزم و مهمانی را کرده... هوای آن رزق و روزی ِ کنارت هوای آن عشق بازی ها و اشک ها هوای دل دل کردن ها و ... هیچ وقت فکر نمیکردم دل تنگ ِ آن همه سختی شوم اما... دلم هوای شب های قدر و باب الجوادت کرده... می دانم هیچ وقت تکرار نخواهد شد اما... |
ساقی رضوان ( چهارشنبه 92/4/5 :: ساعت 6:52 عصر)
اما ظاهرن همیشه باید از خوبی ها گفت و از خوشی ها و... نباید واضح کنی زندگیتو برا مردم... نباید لب به سخن باز کنی و باید زبان در کام بگذاری... تا مبادا... شاید بازم کرکره ی وبم پایین بره... تو این دوره زمونه آدم حرف نزنه بهتره شاید! |