ساقی رضوان ( شنبه 93/3/31 :: ساعت 3:15 عصر)
خیلی هم جدی بود! حساب کرد و کلی وام برامون شمرد و گفت حتی یه جای کوچیکم شده بخرید! گفتم ما که وامدونمون پُره بعد هم با این حساب مثلن یه جای داغون وسط ِ معتادا شاید بشه خرید!! خلاصه گذشت و یه روز اتفاقی توی سایت مرکز خدمات حوزه دیدم توی لیست ِ وام هاش وامی به نام "خرید مسکن" داره... کلی خوشحال ثبت نام کردم و پیگیر که شدیم دیدیم مبلغ وامشون چهاااااااااااااااااااااار میلیون تومن ِ !! حالا ینی اگه این وامو بگیریم میتونیم در و پنجره های خونه رو بخریم؟! :| |
ساقی رضوان ( جمعه 93/3/9 :: ساعت 12:26 عصر)
این جمله رو چند بار از مریض ِ تختِ بغلی شنیدم... به یقین رسیدم وقتی قبض بیمارستان رو دیدم که برای سه روز بستری شدنِ عادی، پونصد هزار تومن بریده بودن براش! |
ساقی رضوان ( شنبه 93/1/23 :: ساعت 8:0 عصر)
چرا این کار؟ یک راه بهتر پیش پای شماست!! بگیرید و به نیازمندان واقعی دهید:) |
ساقی رضوان ( چهارشنبه 92/12/14 :: ساعت 3:57 عصر)
چرا انقدر محکم؟ به حدی که دست ِ طرف ِ مقابل را زخم کنید :|
پ.ن: امروز صبح حاج آقا از مسجد با دستی خونی آمد! |
|
ساقی رضوان ( سه شنبه 92/12/6 :: ساعت 4:2 عصر)
هر چیزی که نیاز به دلر کاری داره رو خودتون برای خونه تون بخرید بذارید روش وگرنه مستأجر مجبوره برای هر وسیله ای یه سوراخ اضافه کنه به خونه ت بعدم که ازونجا رفت وسایلشو میبره قاعدتاً و مستأجر بعدی بر مبنای وسایل خودش دوباره دلرکاری میکنه و اینگونه خونه ی شماس که همچون آبکش میشه! من برای خودتون میگم وگرنه که قیمتی نداره وسایل حمام و سرویس بهداشتی
|
ساقی رضوان ( دوشنبه 92/11/28 :: ساعت 2:22 عصر)
- از امداد خودرو مزاحم میشم، مالک خودرو شما هستید؟ - خودرو نداریم ما بیست دقیقه بعد، شماره ای شبیه همان شماره - از امداد خودرو مزاحمتون میشم. - خودرو نداریم ما!! حالا هی به روی ما بیارید که خودرو نداریم :| حداقل با همکاراتون هماهنگ باشید که به آدم تکراری زنگ نزنن خب:| |
ساقی رضوان ( چهارشنبه 92/11/16 :: ساعت 12:34 عصر)
کارد میزدن خونم در نمی اومد... حاجی زنگ زد به آژانس و چمدون رو برد پایین درو قفل کردم و پله ها رو سریع رفتم پایین و حسابی استرس داشتم رسیدم دم در دیدم راننده آژانس داره رو زمین دنبال چیزی میگرده! کاشف به عمل اومد در ماشین بسته شده و کلید هم توشه!! دود داشت از سرم بلند میشد و عصبانی بودم حسابی گفتم دیگه نمیرسیم برگردیم بالا بهتره:| حاجی رفت یه ماشین دربست گرفت و با سرعت نور سوار شدیم راننده یه پسر جوون بود که به محض نشستنِ ما توی ماشین شروع کرد به درد و دل کردن! اصن به خاظر اینکه روحانی بوده ظاهرن سوارش کرده! بعدن فهمیدم چرا!! میگفت میخواد با یه دختر سنی ازدواج کنه ولی دیگران میگن نمیشه! میگفت یه خواهر داره که دلش میخواد با یه طلبه ازدواج کنه! میگفت کل فامیلشون قرتی هستن و فقط این خواهرش هست که خیلی خوبه و نماز صبح خونه!! :)) حاجی گفت خب برو پیش مدیر ِ حوزه علمیه ای جایی اون بهت کمک میکنه...میگفت نه من روم نمیشه...یه سری هم یه طلبه سوار کردم که از شانس اونم نامزد داشت:)) (اینجا بود که معلوم شد چرا حاجی رو سوار کرده چون من پیشش نبودم اون لحظه!!) خلاف میرفت و حاجی میگفت بابا خلاف نرو... میگفت جَوونم کله م داغه حاجی!! هی راه بسته میشد و میگفت ببین قسمتتون چطوریه که هی گیر میکنیم... ده دقیقه مونده به حرکته قطار رسیدیم راه آهن و گفت حاجی عجله نکن دیدی رسیدیم؟ حاج خانوم حاجی چقد عجوله! گفتم اتفاقا اصلاااااااااااااااا اینطور نیست و خیلی ریلکسه:)) پیاده شد و دست حاجی رو داشت می بوسید و کرایه هم ازمون نگرفت گفت دعام کنید یه ساله میخوام برم مشهد جور نمیشه... خدا خیرش بده انقد ساده دل بود که از دستش کلی خندیدم و استرسم یادم رفت... |
ساقی رضوان ( شنبه 92/11/12 :: ساعت 8:8 عصر)
ینی به کیا میتونه گرفته باشه؟:)) |
ساقی رضوان ( دوشنبه 92/10/23 :: ساعت 3:41 عصر)
با تعجب بازش می کنم و می بینم عوض اینکه کامنت بذاره برای پستم، پیامک داده:| دوست ِ نتی ِ داریم آیا؟:| |