ساقی رضوان ( یکشنبه 90/11/9 :: ساعت 4:16 عصر)
من خواب ِ اونو می بینم اون خواب ِ یکی دیگه رو یکی دیگه خواب ِ اون یکی دیگه رو... |
ساقی رضوان ( جمعه 90/10/30 :: ساعت 7:9 عصر)
فرقی نمیکنه مشکلش کوچیک باشه یا بزرگ، فقط دلش میخواد در مورد مشکلش حرف بزنه... اون دنبال راه حل برای مشکلش نمی گرده، فقط میخواد نگرانیشو با حرف زدن کم کنه و آروم شه... دنبال یه همدم... یه گوش ِ خوب میگرده برا شنیدن حرفاش... همین... پ.ن: مضمون این حرفا رو توی یه کتاب امروز خوندم و دیدم عجب رازی درونم هست! |
ساقی رضوان ( یکشنبه 90/10/25 :: ساعت 6:27 عصر)
نماز که تموم میشه چشمت به اسم مسجد می خوره که نوشته شده: مسجد سید الشهداء !! جلوی ائمه هم ضایع شدن عالمی داره:دی |
ساقی رضوان ( دوشنبه 90/10/19 :: ساعت 7:39 عصر)
اما جامدهای زیادی را التیام است... |
ساقی رضوان ( یکشنبه 90/10/18 :: ساعت 7:16 عصر)
اشک میریخت و میگفت: آخه چرا بابا جوابِ اون آقا رو نداد؟! اون که تو خیابون پیچید جلوی ما و میگفت: اگه مَـردی بیا پایین... اون که میگفت: چیه، پاهات داره میلرزه... اون که نمیدونست...
|
ساقی رضوان ( یکشنبه 90/10/11 :: ساعت 4:18 عصر)
- با هم رفته بودیم مسافرت... لباس کم آورده بود و من لباس اضافه داشتم! بهش دادم تنش کرد و آخر سفر گفت توی تهران بهت برش میگردونم... شاید به خاطر اینکه می خواست بشوره و تمیز برگردونه! منم دیدم اصرار داره چیزی نگفتم و گفتم اصن قابلتو نداره... و هنوز که هنوزه بر نگردونده! و ... ازین دست مثال ها توی زندگی هامون زیاد دیدیم... (ممکنه الان بگید چه آدم خسیسی هستی! شایدم باشم... ولی من که گذشتم از چیزهایی که از دستم سر همین مثال ها رفته و دلم نمیخواد اون دنیا کسی به خاطر من معطل باشه...) این مثال ها رو گفتم تا اول خودم بعد هم اونایی که میخونن بیشتر دقت کنیم تا نشیم انجام دهنده ی این مثال ها... تا حواسمون به اطرافیانمون و داشته هاشون بیشتر باشه و به این فکر کنیم که ممکنه برنامه هاشون رو سر ندونم کاری ها و بی خیالی هامون بریزیم به هم! یا خیلی سریع به قول معروف دختر خاله یا پسر خاله نشیم!
|
ساقی رضوان ( جمعه 90/10/9 :: ساعت 10:7 عصر)
آروم و بی صدا دونه دونه چکیدن ِ اشک... اما چقدر درد آوره این به دل نشستن...
|
ساقی رضوان ( پنج شنبه 90/10/8 :: ساعت 8:50 عصر)
تا اینکه یه بار می ره مشهد و ظاهرا دوست سابقشم مشهد بوده و خبردار میشه استادم مشهد هست و می ره سراغش و میگه بیا دوباره مثل سابق بشیم با هم... استادم بهش میگه آدم باید دوستی داشته باشه که یا براش مفید باشه یا اون برا دوستش مفید باشه و در حالت ایده آلش جفتشون برا هم مفید باشن... دوست سابقش میگه خب تو برای من مفیدی دیگه... ازت کلی چیز یاد می گیرم... کاری به چیزای دیگه مون هم نداشته باشیم و با هم دوست باشیم! استادم گفته نه دیگه نشد! سیاست ما عین دیانت ماست! نمیشه که کاری به چیزای دیگه ی هم نداشته باشیم...
پ.ن: اسم 9 دی که میاد به خودم می بالم که منم اون روز میدون انقلاب بودم و انزجار خودم رو از فتنه گرا و هتاکان به عزادارای ارباب اعلام کردم...
|
ساقی رضوان ( چهارشنبه 90/10/7 :: ساعت 2:1 عصر)
حال دلیلش را هم فهمیدم چشمی که مدام اشکِ شور احاطه ش کند، شیرین تر ازین نمی شود... |
ساقی رضوان ( دوشنبه 90/10/5 :: ساعت 11:32 صبح)
چشمان ملتمسم لالایی خیس می خوانند اشک های شورم گونه ام را سیلی می زنند دستان ترک خورده ام یخ می زنند قلب دردمندم ناباورانه می تپد کاش زودتر تمام کنند این چرخه را...
|